شمعرخلغتنامه دهخداشمعرخ . [ ش َ رُ ] (ص مرکب ) شمعرو. آنکه روی وی مانند شمع تابان و درخشان باشد. (ناظم الاطباء).
گرم شدنلغتنامه دهخداگرم شدن . [ گ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) گرما یافتن . حرارت پذیرفتن . سُخُن . (دهار) (منتهی الارب ). سُخونَت . اِصطِلاء. (منتهی الارب ) : بچند روز دگر آفتاب گرم شودمقر عیش بود سایه بان و سایه ٔ بان . سعدی (قصاید چ فروغی ص <span