شناسانیدنلغتنامه دهخداشناسانیدن . [ ش ِ دَ ] (مص ) تعریف . تبصیر. شناساندن . (یادداشت مؤلف ). معرفی کردن و معروف کنانیدن و شناختن فرمودن . (ناظم الاطباء).
شناساندنلغتنامه دهخداشناساندن . [ ش ِ دَ ] (مص ) تعریف . شناسانیدن . آشنا کردن . (یادداشت مؤلف ).شناختن فرمودن و شناسیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء).
شناساندندیکشنری فارسی به انگلیسیacquaint, excuse, familiarize, headline, introduce, popularize, present
شناسانیدهلغتنامه دهخداشناسانیده . [ ش ِ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از شناسانیدن . وقوف و اطلاع و معرفت داده شده . معرفی کرده شده .
معرفیلغتنامه دهخدامعرفی . [ م ُ ع َرْ رِ ] (حامص ) شناخته شدگی و شناختگی کسی به واسطه ٔ معرف . (ناظم الاطباء). شناسانیدن کسی ، دیگری را به شخص ثالث با ذکر نام و نشان و شغل و خصوصیات وی .- معرفی شدن ؛ شناسایی نمودن . (از آنندراج ). شناسانیده شدن کسی به دیگری به وسیل
شناساندنلغتنامه دهخداشناساندن . [ ش ِ دَ ] (مص ) تعریف . شناسانیدن . آشنا کردن . (یادداشت مؤلف ).شناختن فرمودن و شناسیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء).
معلوم داشتنلغتنامه دهخدامعلوم داشتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) شناسانیدن . به آگاهی رسانیدن . || آگاه بودن . مطلع بودن . دانستن : و هریک آنچه از غث و سمین دیار خود معلوم داشتند به عرض رسانیدند. (ظفرنامه ٔ یزدی ).