شنگهلغتنامه دهخداشنگه . [ ش َ گ َ / گ ِ ] (اِ) آلت تناسل را گویند. (برهان ) (انجمن آرا) (از آنندراج ). نره و آلت تناسل . (ناظم الاطباء). شرمگاه . ایر. نره . ذکر. قضیب : تا کس لب است و شنگه زبان است و رومه ریش جز راه کون او به س
گرمخانه 2saunaواژههای مصوب فرهنگستاناتاقی ویژه با حرارت زیاد که ورزشکاران و افراد عادی معمولاً برای کاهش وزن از آن استفاده میکنند
تاسهکِشpurse seiner, seine boat, seiner, purse boatواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شناور ماهیگیری که تاسه به پاشنۀ آن متصل میشود
تاسهpurse seine, purse, seine, purse net, seine netواژههای مصوب فرهنگستاننوعی تور ماهیگیری که با بسته شدن بخش انتهایی، به یک کیسه بدل میشود و ماهیان و دیگر آبزیان نمیتوانند از آن خارج شوند
الم شنگهلغتنامه دهخداالم شنگه . [ اَ ل َ ش َ گ َ / گ ِ ] (اِ مرکب ) علم شنگه . قیل و قال و شلوغ کردن یک نفر یا جمعی ، و با لفظ «درآوردن » استعمال میشود، شایدشنگه دهی بوده است که اهل آن وقتی که در محرم دسته بیرون میاوردند بی ترتیب و با داد و قال بودند. (فرهنگ نظام
الم شنگهفرهنگ فارسی عمیددادوقال؛ آشوب؛ جاروجنجال.⟨ المشنگه راه انداختن (برپا کردن، درآوردن): [عامیانه] آشوب کردن؛ شلوغی راه انداختن؛ جاروجنجال برپا ساختن.
غوغا کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ آلی ن، المشنگه راه انداختن، المشنگه برپا (بهپا) کردن، ازدحام کردن (با بینظمی)، سروصدا کردن، پرسروصدا بودن، ولوله بهپاکردن پایکوبی کردن، شادمانی کردن، بلند صحبت کردن
چشنگهلغتنامه دهخداچشنگه . [ چ َ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) جشنگاه . چشنگاه . جای جشن و محل سور و ضیافت . و رجوع به چشن و جشن و چشنگاه شود.
وشنگهلغتنامه دهخداوشنگه . [ وَ ن َ گ َ / گ ِ ] (اِ) به معنی وشگنه است که آلت تناسل باشد. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). و به فتح اول و ثانی هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به وشگنه شود.
پاشنگهلغتنامه دهخداپاشنگه . [ ش َ گ َ / گ ِ ] (اِ) خوشه ٔ کوچک انگور. || خوشه ٔ انگوری که بر تاک خشک شده باشد. || هر چیز که بجهت تخم نگاه دارند. (برهان ). و رجوع به پاشنگ شود.
جشنگهلغتنامه دهخداجشنگه . [ ج َ گ َ ه ْ ] (اِ مرکب ) جشنگاه . جای جشن . جای شادمانی و سرور : بر این جشنگه بر ندیدیم کس ترا بینم ای سرو آزاد بس . فردوسی .بگویش که تو مردمی یا پری برین جشنگه بر همی بگذری . فر
الم شنگهلغتنامه دهخداالم شنگه . [ اَ ل َ ش َ گ َ / گ ِ ] (اِ مرکب ) علم شنگه . قیل و قال و شلوغ کردن یک نفر یا جمعی ، و با لفظ «درآوردن » استعمال میشود، شایدشنگه دهی بوده است که اهل آن وقتی که در محرم دسته بیرون میاوردند بی ترتیب و با داد و قال بودند. (فرهنگ نظام