شهریلغتنامه دهخداشهری . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شهر عربی ، که ماه باشد. (از یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء).
شهریلغتنامه دهخداشهری . [ ش َ ] (اِخ ) قریه ای است دوفرسنگی کمتر جنوبی کاکی به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
شهریلغتنامه دهخداشهری . [ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شهر. شهرنشین . شهرگان . مدنی . ساکن شهر. مقابل روستائی . حضری . بلدی : زبردست شد مردم ِ زیردست به کین مرد شهری به زین برنشست . فردوسی .طوطی بحدیث و قصه اندرشدبا مردم روستایی و ش
شحریلغتنامه دهخداشحری . [ ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شحر واقع در عمان . (از انساب سمعانی ). منسوب به شحر ساحل میان عمان و عدن و عنبر شحری را از این ساحل آرند. (از یادداشت مؤلف ).
شحریلغتنامه دهخداشحری . [ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) محمدبن عمر اصغر. شاعر و از اهل شحر است . (از منتهی الارب ).
شحریلغتنامه دهخداشحری . [ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) محمدبن معاذ. محدث و از ساحل شحر است . (از منتهی الارب ).
شعریلغتنامه دهخداشعری . [ش َ را / ش ُ را / ش ِ را ] (ع اِمص ) شعر. (ناظم الاطباء). دانستن و دریافتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به شعر شود.
شعریلغتنامه دهخداشعری . [ ش ِ ] (ص نسبی ) منسوب به شعر و نظم . (ناظم الاطباء).- قیاس شعری ؛ نوعی قیاس از منطق . (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (یادداشت مؤلف ).رجوع به شعر شود.
شهریارانشاهلغتنامه دهخداشهریارانشاه . [ ش َ ] (اِخ ) از منجمان است . او را زیجی است ، و ابوریحان گوید: او اول روز را از نیمه ٔ شب گرفته است . (یادداشت مؤلف ).
شهریارلغتنامه دهخداشهریار. [ ش َ ] (اِخ ) بخشی از شهر تهران که 17000 تن سکنه دارد و مرکز آن کرشته و دیههای آن «علیشاه عوض » و «رباطکریم » است . (از فرهنگ فارسی معین ). در کتابهای جغرافیایی قدیم این نام را به یکی از ولایات مشهور نزدیک ری داده اند، و حمداﷲ مستوفی
شهریارلغتنامه دهخداشهریار. [ ش َ] (اِخ ) نام پسر برزو، پسر سهراب است در روایات ملی ما و شهریارنامه که منظومه ٔ داستانی مختاری در قرن پنجم هجری است . قهرمان آن شهریاربن برزو و آخرین فردمشهور خاندان گرشاسب است . (از فرهنگ فارسی معین ).
شهریار اوللغتنامه دهخداشهریار اول . [ ش َ ریا رِ اَوْ وَ ] (اِخ ) از حکمرانان رویان و رستمداراز سلسله ٔ پادوسبان 147 - 177 هَ . ق . (التدوین ).
شهریار ساسانیلغتنامه دهخداشهریار ساسانی . [ ش َ ریا رِ ] (اِخ ) لقب شهروراز (629 م .) سردار ساسانی . رجوع به شهروراز و ساسانیان شود.
شهریار سوملغتنامه دهخداشهریار سوم . [ ش َ ریا رِ س ِ وُ ] (اِخ ) از حکمرانان رویان و رستمدار از سلسله ٔ پادوسبان ملوک طبرستان معروف به گاوباره 313 - 325 هَ . ق . (از التدوین ).
شهریار اوللغتنامه دهخداشهریار اول . [ ش َ ریا رِ اَوْ وَ ] (اِخ ) نام یکی از ملوک باوندیه ٔ مازندران 183 تا 211 هَ . ق . (التدوین ).
شهریارانشاهلغتنامه دهخداشهریارانشاه . [ ش َ ] (اِخ ) از منجمان است . او را زیجی است ، و ابوریحان گوید: او اول روز را از نیمه ٔ شب گرفته است . (یادداشت مؤلف ).
درشهریلغتنامه دهخدادرشهری . [ دَرِ ش َ ] (ص نسبی ) زبان درشهری در شاهد ذیل از «مزارات کرمان » ظاهراً به معنی زبان اطراف شهر و زبانی که در خارج شهر (بر طبق کتاب مزارات ظاهراً شهر کرمان )بدان تکلم می کردند بکار رفته است : آواز بابا از بن گنبد او به مولانا رسیده که می گفته
حسن یکیشهریلغتنامه دهخداحسن یکیشهری . [ ح َس َ ن ِ ی َ ش َ ] (اِخ ) (خواجه ...) ابن یوسف . وی به نیابت امیر سلطان به بروسه رفت و سپس به مکه شد و در بازگشت در قدس در 846 هَ . ق . درگذشت . او راست : مزیل الشکوک به ترکی در تصوف . (هدیة العارفین ج <span class="hl" dir="
خردل شهریلغتنامه دهخداخردل شهری . [ خ َ دَل ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از خردل است که در داروسازی بکار رود.
زبان شهریلغتنامه دهخدازبان شهری . [ زَ ن ِ ش َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زبان پهلوی . رجوع به برهان قاطع و آنندراج ذیل پهلوی شود.