شوذقلغتنامه دهخداشوذق . [ ش َ ذَ ] (معرب ، اِ) شوذانق . سوذانق . سوذق . سوذنیق . شوذنیق . شوذنوق . شیذنوق . معرب از فارسی بمعنی شاهین . (از المعرب جوالیقی ص 186، 187، 204).چرغ . (ناظم الاطباء
سودقلغتنامه دهخداسودق . [ س َ دَ ] (ع اِ) چرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صقر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). باشه . چرغ . (دهار). || دست بند و دست برنجن . (ناظم الاطباء). رجوع به سوذانق ، سوذق و سوذنیق شود.
سوذقلغتنامه دهخداسوذق . [ س َ ذَ] (ع اِ) یاره . || قلب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || چرغ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). || دست برنجن . || حلقه ٔ زنجیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
شودکلغتنامه دهخداشودک . [ ش ِ وِ دَ ] (اِ) قسمی سبزی صحرایی خوردنی که در اول بهار آرند. (یادداشت مؤلف ).
سوذقیلغتنامه دهخداسوذقی . [ ذَ ] (ع ص ) شادمان . (منتهی الارب ). شادمان . خرم . (ناظم الاطباء). || هوشیار. بابصیرت . خردمند. (ناظم الاطباء). || حیله ساز. (منتهی الارب ). حیله باز. غدار. عیار. مکار. (ناظم الاطباء).
شادکلغتنامه دهخداشادک . [ دَ ] (اِخ ) السجستانی المحدث ،و او پدر یوسف . (منتهی الارب ). بل صواب جد یوسف بن یعقوب است . از علی بن خشرم و دیگران حدیث کرد و ذهبی و ابن حجر از او یاد کرده اند. (تاج العروس ذیل ش دک ).
شوذقةلغتنامه دهخداشوذقة. [ ش َ ذَ ق َ ] (ع مص ) چیزی را با انگشتان مانند چرغ گرفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
شیذنوقلغتنامه دهخداشیذنوق . [ ش َ ذَ ] (معرب ، اِ) شاهین . (المعرب جوالیقی ص 204). رجوع به شوذانق ، شوذق ، شودنوق و شوذنیق و شیذق شود.
شیذقلغتنامه دهخداشیذق . [ ش َ ذَ ] (معرب ، اِ) شوذانق . شوذق . شوذنوق . شوذنیق . شیذنوق . چرغ یا شاهین . شیذقان .(از المعرب جوالیقی ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
سوذانقلغتنامه دهخداسوذانق . [ ن َ] (معرب ، اِ) چرغ . شاهین . (منتهی الارب ). نوعی از چرغ . (ناظم الاطباء). رجوع به سوذنیق ، شوذنیق ، شوذق ، شوذانق ، شوذنوق ، المعرب جوالیقی ، سوذق و سوذنیق شود.
شوذنوقلغتنامه دهخداشوذنوق . [ ش َ ذَ ] (معرب ، اِ) سوذانق . سوذق . سوذنیق . شوذنیق . شوذانق . شوذق . شیذنوق . معرب شاهین . (از المعرب جوالیقی ص 187، 204). رجوع به مترادفات کلمه شود.
شوذنیقلغتنامه دهخداشوذنیق .[ ش َ ذَ ] (معرب ، اِ) شوذانق . سوذق . سوذنیق . شوذق . شوذنوق . سوذانق . شیذنوق . معرب شاهین . (از المعرب جوالیقی ص 186، 187، 204). رجوع به مترادفات کلمه شود.
شوذقةلغتنامه دهخداشوذقة. [ ش َ ذَ ق َ ] (ع مص ) چیزی را با انگشتان مانند چرغ گرفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).