شيءدیکشنری عربی به فارسیچيزي , يک چيزي , تا اندازه اي , قدري , چيز , شي ء , کار , اسباب , دارايي , اشياء , جامه , لباس , موجود
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
سامانة مهار پسرویhill holder, hill hold control, hill-start assist control, HHC, hill-start assist, HSA, hill-start controlواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که با ترمزگیری خودکار به مدت چند ثانیه، از حرکت ناخواستة رو به عقب خودرو در سربالاییها جلوگیری میکند اختـ . س. م. پ. HAC
شیءفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مادۀ عام یز، عین، قلم، کالا طبیعت بیجان موجود، مخلوق، پدیده، آفریده جنس، متاع پدیده، عارضه، حادثه، عینیت الفاظ خمسه: جنس، نوع، فصل، عرض عام و عرضخاص اجناس، اشیا، اعیان وسیله
شیءگراobject orientedواژههای مصوب فرهنگستانآنچه متناسب با فنّاوری شیءگرایی، طراحی و پیادهسازی شده باشد
شیءگراییobject orientation, OOواژههای مصوب فرهنگستانرویکردی در طراحی و برنامهنویسی که در آن هر مدل دادهای و پردازشی بهعنوان واحد مستقلی به نام "شیء" تعریف میشود
تصویر متناظرcorresponding imageواژههای مصوب فرهنگستانهر تصویری از یک شیء که با دیگر تصاویر همان شیء تناظر داشته باشد
ذات،ماهیتessenceواژههای مصوب فرهنگستانآنچه شیء را آن چیزی میکند که هست و با از دست دادنش شیء از آن چیز بودن ساقط میشود
صورت جوهریsubstantial formواژههای مصوب فرهنگستاناصل درونی یک شیء که براساس آن شیء جوهری از نوع خاص است
اي شيءدیکشنری عربی به فارسیهرچيز , هرکار , همه کار(در جمله ء مثبت) چيزي , هيچ چيز , هيچ کار , بهراندازه , بهرمقدار