شوخیلغتنامه دهخداشوخی . (حامص ) چرکی . دناست . درن . وسخ . پلیدی . (یادداشت مؤلف ) : گر از تو دل مردمان خسته شدبه شوخی درون دیده ها شسته شد. فردوسی . || (اِ) چرک و ریم . (ناظم الاطباء). رجوع به شوخ شود. || زنگ . || زبیل و خاشاک .
شوخیدیکشنری فارسی به انگلیسیgag, humor, jape, jest, jocoseness, jocularity, joke, jollity, lark, play, playfulness, quip, spoof, story, waggery, witticism
اسلملغتنامه دهخدااسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) نام قبیله ایست از عرب . (انساب سمعانی ص 6 ب ). || بنی اسلم نام سه قبیله از قبائل عرب است . (از قاموس الاعلام ترکی ). || بطنی از جَرْم . رجوع به جَرْم و صبح الاعشی ج 1 ص <span class="h