شکایت بردنلغتنامه دهخداشکایت بردن . [ ش ِ ی َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) گله کردن . شکوه نمودن . اظهاردرد و شکایت کردن . (از یادداشت مؤلف ) : از دشمنان برند شکایت بدوستان چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم ؟ سعدی .چه دشمنی که نکردی چنانکه خوی تو
شقیاتلغتنامه دهخداشقیات . [ ش َ قی یا ] (ع ص ، اِ) ج ِ شقیة، به معنی زن بدبخت . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به شقیة و شقی شود.
شکیاتلغتنامه دهخداشکیات . [ ش َک ْ کی یا ] (ع اِ مرکب ) هر چیزی که شخص در آن شک کرده باشد. || هر چیزی که در وی شبهه بود. || هر چیز که شخص در آن دودل و متردد باشد. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فقهی ) در شرعیات مواردی که در نماز شک کنند و دارای احکام خاصی است ؛ مثلاً کسی در حال قیام شک میکند بین س
سپکادلغتنامه دهخداسپکاد. [ س ِ ] (اِ) ظاهراً مصحف «چکاد». سبکاد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی چکاد است که میان سر و بالای پیشانی و سر کوه و قله ٔ کوه باشد. (برهان ). میان سر و قله ٔکوه ، و بعضی بفتح سین و بای تازی گفته اند. (رشیدی ).
سقاتلغتنامه دهخداسقات . [ س ُ ] (ع اِ) سقاة. ج ِ ساقی . آب دهنده : تخت را بسه پایه یکی خاص و دیگری خاتون او سیم جهت سقات و خوان سالاران . (جهانگشای جوینی ).
شکوه بردنلغتنامه دهخداشکوه بردن . [ ش َ / ش ِ وَ / وِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) شکایت بردن . شکایت کردن : نتوان به فلک شکوه ز بیدادقضا برداز شیشه ٔ ما دهشت این سنگ صدا برد.صائب تبریز
دادخواه شدنلغتنامه دهخدادادخواه شدن . [ خوا / خا ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در مقام دادخواهی برآمدن . در مقام عدالت جوئی برآمدن . از کسی نزد کسی شکایت بردن . رافع قصه گشتن : پیش خردمند شدم دادخواه از تن خوشخوار گنهکار خویش .<p class="aut
دادخواهی کردنلغتنامه دهخدادادخواهی کردن . [ خوا / خا ک َ دَ ] (مص مرکب ) تظلم کردن . قصه برداشتن . شکایت بردن . دادخواستن . دادجستن : برسر کویش قیامت دادخواهی میکندمشت خاکی هم زما بر چهره بودی کاشکی .سالک قزوینی (ا
شکایتفرهنگ فارسی عمید۱. گله کردن از کسی به دیگری؛ از جور و ستم یا رفتار و کار بد کسی نزد دیگری گله کردن یا نالهوزاری کردن.۲. تظلم؛ دادخواهی.
شکایتلغتنامه دهخداشکایت . [ ش ِ ی َ ] (از ع ، اِمص ) گله کردن . (غیاث ) (آنندراج ). گله گزاری . گله مندی . (ناظم الاطباء). گله و ملال انگیز از صفات اوست ، وبا لفظ کردن و زدن و ریختن و داشتن و بردن مستعمل . (آنندراج ). شکایة. گله کردن . از کسی پیش کسی گله کردن . درددل کردن . شرح درد و رنج و بی
شکایتدیکشنری فارسی به انگلیسیbeef, complaint, grievance, gripe, grumble, mutter, plaint, remonstrance, representation, squawk
شکایتفرهنگ فارسی معین(ش یَ) [ ع . شکایة ] 1 - (مص ل .) گله کردن از کسی نزد دیگری . 2 - (اِمص .) داد - خواهی .
شکایتفرهنگ فارسی عمید۱. گله کردن از کسی به دیگری؛ از جور و ستم یا رفتار و کار بد کسی نزد دیگری گله کردن یا نالهوزاری کردن.۲. تظلم؛ دادخواهی.
شکایتلغتنامه دهخداشکایت . [ ش ِ ی َ ] (از ع ، اِمص ) گله کردن . (غیاث ) (آنندراج ). گله گزاری . گله مندی . (ناظم الاطباء). گله و ملال انگیز از صفات اوست ، وبا لفظ کردن و زدن و ریختن و داشتن و بردن مستعمل . (آنندراج ). شکایة. گله کردن . از کسی پیش کسی گله کردن . درددل کردن . شرح درد و رنج و بی