شکایتفرهنگ مترادف و متضاد۱. بثالشکوی، تشکی، تظلم، دادخواست، دادخواهی، شکوائیه، شکوا ۲. تعرض، چغلی، شکوه، گلایه، گله، گلهمندی
شکایتدیکشنری فارسی به انگلیسیbeef, complaint, grievance, gripe, grumble, mutter, plaint, remonstrance, representation, squawk
شکایتلغتنامه دهخداشکایت . [ ش ِ ی َ ] (از ع ، اِمص ) گله کردن . (غیاث ) (آنندراج ). گله گزاری . گله مندی . (ناظم الاطباء). گله و ملال انگیز از صفات اوست ، وبا لفظ کردن و زدن و ری
رنگ کردنلغتنامه دهخدارنگ کردن . [ رَ ک َ دَ] (مص مرکب ) تلوین . (دهار). آزدن . (برهان قاطع). رنگ زدن . ملون کردن . رجوع به رنگ زدن شود : شکایت با دل شوریده سر کردسخن را رنگ از خون ج
تظلم زدنلغتنامه دهخداتظلم زدن .[ ت َ ظَل ْ ل ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) شکایت کردن از ظلم و تعدی کسی . داد خواستن . دادخواهی کردن : دل شد از دست نه جای سخن است نز توام جای تظلم زدن است .
gripeدیکشنری انگلیسی به فارسیچرت زدن، گله، شکایت، گیر، چنگ، تسلط، درد سخت، تشنج موضعی، نق نق زدن، گله کردن، گرفتن، شکوه کردن، محکم گرفتن، با مشت گرفتن، ازردن
زک و زار زدنلغتنامه دهخدازک و زار زدن . [ زُ ک ُ دَ ] (مص مرکب ) شکایت و ناله کردن . ژکیدن . شکایت کردن از فقر و جز آن . (ازیادداشتهای بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زکیدن شود.
بو زدنلغتنامه دهخدابو زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) بو آمدن از چیزی . و بنفسه ، بمعنی بو دادن است . (از آنندراج ) : ای فاخته ز ناله زن آتش ببوستان کآن گل امید نیست که بوی وفا زند. ام