شکستگی بستهclosed fracture, simple fractureواژههای مصوب فرهنگستاننوعی شکستگی که در آن استخوان شکسته به محیط خارج راه پیدا نکند و به بافتهای اطراف نیز آسیب نرساند
شکستگیلغتنامه دهخداشکستگی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی شکسته .کسر. شکستن . تکسر. خنث . (یادداشت مؤلف ). کسر و انکسار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : چون زمین بر شکستگی است چراآسمان بی تفاوتست و فطور. <
مجبورلغتنامه دهخدامجبور. [ م َ ] (ع ص ) به زور بر کاری داشته شده . (غیاث ) (آنندراج ). آن که به ستم و قهر وی رابر کاری دارند و آن که به کراهت کاری کند. (ناظم الاطباء). مضطر. ناگزیر. بی اختیار. سلب اختیار شده . مقابل مختار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در سجده نکردن
شکستگیلغتنامه دهخداشکستگی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی شکسته .کسر. شکستن . تکسر. خنث . (یادداشت مؤلف ). کسر و انکسار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : چون زمین بر شکستگی است چراآسمان بی تفاوتست و فطور. <
درشکستگیلغتنامه دهخدادرشکستگی . [ دَ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) زیان . نقصان .کاست . کمی . || ورشکستگی . (ناظم الاطباء).
دل شکستگیلغتنامه دهخدادل شکستگی . [ دِ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دل شکسته . دل شکسته بودن . شکسته دل بودن . رنجیده و آزرده دل بودن : با همه دل شکستگی روی به آسمان کنم آه که قبله ٔ دگر نیست ورای آسمان . <p cla
شکستگیلغتنامه دهخداشکستگی . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی شکسته .کسر. شکستن . تکسر. خنث . (یادداشت مؤلف ). کسر و انکسار. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : چون زمین بر شکستگی است چراآسمان بی تفاوتست و فطور. <
سرشکستگیلغتنامه دهخداسرشکستگی . [ س َ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) خجل از فعلی یا پیش آمدی قبیح . شرم در عقب عملی بد یا پیش آمدی بد. خجل ازامری که کسان شخص مرتکب شده اند. (یادداشت مؤلف ).
ورشکستگیلغتنامه دهخداورشکستگی . [ وَ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) افلاس . پریشانی و ناداری . (ناظم الاطباء).