فرایند شکلگیری طبیعی،روند شکلگیری طبیعیnatural formation processواژههای مصوب فرهنگستانآن دسته از رویدادهای طبیعی دخیل در روند شکلگیری محوطههای باستانشناختی، مانند سیل و یخبندان
فرایند شکلگیری فرهنگی،روند شکلگیری فرهنگیcultural formation processواژههای مصوب فرهنگستانآن دسته از فعالیتهای عمدی و سهوی انسان مانند بنا کردن سازهها یا شخم زدن زمین که در روند شکلگیری محوطههای باستانشناختی دخالت دارد
فرایندهای شکلگیری محوطه،روند شکلگیری محوطهsite formation processes, formation processesواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از فرایندهای طبیعی و فرهنگی که بهصورت منفرد یا توأمان به شکلگیری و دگرگونی هر محوطة باستانی و مواد فرهنگی و طبیعی آن منجر میشود
صیقللغتنامه دهخداصیقل . [ ص َ ق َ ] (اِخ ) ابن الحکم الغفاری ، مکنی به ابووحشیه . رجوع به ابووحشیه الصیقل شود.
funnelsدیکشنری انگلیسی به فارسیفریزر، قیف، دودکش، بادگیر، عضو یا اندام قیفی شکل، شکل قیفی داشتن، باریک شدن
شکللغتنامه دهخداشکل . [ ش ُ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ شکال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به شکال شود.
شکللغتنامه دهخداشکل . [ش َ ک َ / ش َ ک ْ ] (اِخ ) ابن حمید عیسی . صحابی است و پسرش وشیتربن شکل محدث و اسماء بنت شکل صحابیة و در همه به سکون کاف نیز روایت شده است . (منتهی الارب ).
شکللغتنامه دهخداشکل . [ ش َ ] (ع اِ) مانند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ص 62) (زمخشری ). شبه . مثل . (از اقرب الموارد). || همانندی . (از اقرب الموارد). || هر چیز صالح وموافق . تقول : هذا من هوای و من شکلی ؛ این م
شکللغتنامه دهخداشکل . [ ش َ ] (ع مص ) پوشیده شدن کاری و مشتبه شدن . || رسیدن بعض انگور و یا سیاه گردیدن و به پختن درآمدن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). || مقید به نقطه و اعراب گردانیدن کتاب و واضح و پیدا گردانیدن آنرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نقطه و عجم بر زدن . (تا
دجال شکللغتنامه دهخدادجال شکل . [ دَج ْ جا ش َ ] (ص مرکب ) همانند دجال . بر صورت و شکل دجال . دجال مانند : اگر دجال شکلی سنگ زد بر کعبه ٔ جاهش هم اکنون آفت گردون نگردد نقش ایامش .خاقانی .
دریا شکللغتنامه دهخدادریا شکل . [ دَرْ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) بشکل دریا. چون دریا : دوستگانی دادشاهم جام دریاشکل و من خوردم آن جام و شکوفه کردم و رفتم ز دست .خاقانی .
تاشکللغتنامه دهخداتاشکل .[ ک ِ ] (اِ) آژخ . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). آزخ را گویند و آن دانه های سخت باشد که از اعضاء آدمی برمی آید و بعربی ثؤلول گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). واژو. (زمخشری ). بالو. کوک . اَژخ . زخ . زگیل . پالو. سگیل . وارو. و رجوع به آزخ و زگیل شود.
چفته شکللغتنامه دهخداچفته شکل . [چ َ ت َ / ت ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) کج و چوله . کج و معوج . آن کس که اندام و هیکلی ناراست و بیقواره و ناموزون دارد. چفته بالا و چفته پیکر. منحنی شکل : لنگ و لوک و چفته
چهارشکللغتنامه دهخداچهارشکل . [ چ َ / چ ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) چهار صورت . || در اصطلاح منطق اشکال چهارگانه یا اشکال اربعه ٔ منطق . آن عبارت است از: شکل اول : حد وسط در صغری محمول و در کبری موضوع است و شرط انتاج آن «مغکب » یعن