شکلدیکشنری عربی به فارسیشکل , ريخت , ترکيب , تصوير , وجه , روش , طريقه , برگه , ورقه , فرم , تشکيل دادن , ساختن , بشکل دراوردن , قالب کردن , پروردن , شکل گرفتن , سرشتن , فراگرفتن , چرد
کشیدنلغتنامه دهخداکشیدن . [ ک َ / ک ِدَ ] (مص ) (از: کش + یدن ، پسوند مصدری ) بردن . گسیل داشتن . سوق دادن . از جای به جائی نقل مکان دادن . (یادداشت مؤلف ). بردن از جایی به جای
preformingدیکشنری انگلیسی به فارسیpreforming، قبلا بشکل در اوردن، قبلا تشکیل دادن، قبلا تصمیم گرفتن، قبلا شکل چیزی را معین کردن
preformsدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش سازها، قبلا بشکل در اوردن، قبلا تشکیل دادن، قبلا تصمیم گرفتن، قبلا شکل چیزی را معین کردن
preformedدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش ساخته شده، قبلا بشکل در اوردن، قبلا تشکیل دادن، قبلا تصمیم گرفتن، قبلا شکل چیزی را معین کردن
جانلغتنامه دهخداجان . (اِ) بقول هوبشمان از کلمه ٔ سانسکریت ذیانه (فکر کردن ) است . و بقول مولر و یوستی جان با کلمه ٔ اوستائی گیه (زندگی کردن ) از یک ریشه است ولی هوبشمان آنرا ص