شکوفانلغتنامه دهخداشکوفان . [ ش ُ ] (نف ) صفت حالیه ، در حال شکفتگی . شکوفا. شکفته . رجوع به شکوفاشود.
شکافانلغتنامه دهخداشکافان . [ ش ِ / ش َ ] (نف ، ق ) صفت حالیه . در حال شکافتن . (یادداشت مؤلف ) : جام شکوفه دار شکافان شد از هوس چون حجله ٔ شکوفه برانداخت نوبهار.خاقانی .
شکوفانیدنلغتنامه دهخداشکوفانیدن . [ ش ُ دَ ] (مص ) شکوفاندن . شکوفا ساختن . شکفته ساختن . (از یادداشت مؤلف ).
شکوففرهنگ فارسی عمید۱. = شکوفیدن۲. شکوفنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): ◻︎ که لشکرشکوفان مغفرشکاف / نهان صلح جستند و پیدا مصاف (سعدی۱: ۷۷ حاشیه).
لشکرشکوففرهنگ فارسی عمید۱. آنکه صف لشکریان دشمن را بشکافد؛ لشکرشکن.۲. [مجاز] دلاور: ◻︎ که لشکرشکوفان مغفرشکاف / نهان صلح جستند و پیدا مصاف (سعدی۱: ۷۷ حاشیه).
شکوفانیدنلغتنامه دهخداشکوفانیدن . [ ش ُ دَ ] (مص ) شکوفاندن . شکوفا ساختن . شکفته ساختن . (از یادداشت مؤلف ).