شیانلغتنامه دهخداشیان . [ ش َی ْ یا ] (ع ص ) مرد دوربین و دورنگاه . (منتهی الارب ). رجوع به شیّئان شود.
شیانلغتنامه دهخداشیان . (اِخ ) دهی از دهستان ژاوه رود بخش حومه ٔ شهرستان سنندج است و مسکن قبیله ٔ کلهر و شیانی . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) (از جغرافیای غرب ایران ص 157).
شیانلغتنامه دهخداشیان . (اِخ ) نام رستاقی است به بُست که عمروبن لیث پس از بهلاکت رسیدن پدر بدانجا رفت . (از معجم البلدان ).
شیانلغتنامه دهخداشیان . (اِخ ) از قرای بخاراست . (از معجم البلدان ). قریه ای است در چهارفرسخی بخارا. (انساب سمعانی ).
تپۀ شنیsand humpواژههای مصوب فرهنگستانتپهای شنی که در انتهای یک خط فرعی برای متوقف کردن قطار فراری ایجاد میکنند
شنآسsand millواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی استوانهای و قائم، حاوی شن، با میلۀ چرخان و دیسک (disc) که آسمایه در آن میگردد متـ . آسیای شنی
صافی شنیsand filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی متشکل از چند بستر شنی و بهصورت لایهلایه که از آن برای جدا کردن ذرات ریز معلق از آب یا سیال استفاده میکنند
آبسنگ ماسهایsand reefواژههای مصوب فرهنگستانسد یا پشتۀ کوتاهی از ماسه در امتداد کرانۀ دریاچه یا دریا که با جریان آب یا موج شکل میگیرد متـ . سد ماسهای sandbar
شن و ماسهsand and gravelواژههای مصوب فرهنگستانمواد ساختمانیای با اندازۀ درشتتر از سیلت و ریزتر از قلوهسنگ
شیانیلغتنامه دهخداشیانی . (اِ) شانی . (انجمن آرا). درمی ده هفت . (از اسدی ). نوعی مسکوک زر و سیم که در قدیم درخراسان رواج داشته ، و آن دینار و درم ده هفت بوده . (از برهان ) (از ناظم الاطباء). زری ده هفت که در خراسان سکه میزده اند به وزن یک درهم . و شانی را نیز بهمین معنی در لغتنامه ها آورده ان
شیانیلغتنامه دهخداشیانی . (ص نسبی ) منسوب به شیان ، ایلی از کلهر، که خود نیز بچندین قبیله قسمت می شود: قبادی ، باقرآبادی ، چقائی ، چگنه و قوجی که در شیان و قرامان منزل دارند. (جغرافیای غرب ایران ص 158). رجوع به ایل کلهر شود. || منسوب است به شیان که قریه ای است
شیانیفرهنگ فارسی عمیدنوعی مسکوک زر و سیم که در خراسان رایج بوده: ◻︎ بهاندازۀ لشکر او نبودی / گر از خاک و از گل زدندی شیانی (فرخی: ۳۹۳).
خون سیاوشانفرهنگ فارسی معین(وُ) (اِمر.) صمغی است سرخ رنگ از درخت شیان که بومی هند و حبشه و زنگبار می باشد.
قوخلغتنامه دهخداقوخ . [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، سکنه ٔ آن 230 تن . آب آن ازرودخانه ٔ شیان . محصول آن غلات ، صیفی ، چغندر قند و لبنیات . شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است . گله داران در زمستان به گرمسیر کیوان میروند. از ق
میرعزیزیلغتنامه دهخدامیرعزیزی . [ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 14هزارگزی خاور شاه آباد با 549 تن سکنه . آب آن از سراب شیان و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl
قبادلغتنامه دهخداقباد. [ ق ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان شیان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. در 19000گزی خاور شاه آباد و 3000 گزی شیان و 1500گزی جنوب راه فرعی هرسم واقع و موقع جغرافیائی آن دشت و سردس
شیانیلغتنامه دهخداشیانی . (اِ) شانی . (انجمن آرا). درمی ده هفت . (از اسدی ). نوعی مسکوک زر و سیم که در قدیم درخراسان رواج داشته ، و آن دینار و درم ده هفت بوده . (از برهان ) (از ناظم الاطباء). زری ده هفت که در خراسان سکه میزده اند به وزن یک درهم . و شانی را نیز بهمین معنی در لغتنامه ها آورده ان
شیانیلغتنامه دهخداشیانی . (ص نسبی ) منسوب به شیان ، ایلی از کلهر، که خود نیز بچندین قبیله قسمت می شود: قبادی ، باقرآبادی ، چقائی ، چگنه و قوجی که در شیان و قرامان منزل دارند. (جغرافیای غرب ایران ص 158). رجوع به ایل کلهر شود. || منسوب است به شیان که قریه ای است
شیانیفرهنگ فارسی عمیدنوعی مسکوک زر و سیم که در خراسان رایج بوده: ◻︎ بهاندازۀ لشکر او نبودی / گر از خاک و از گل زدندی شیانی (فرخی: ۳۹۳).
حشیانلغتنامه دهخداحشیان . [ ح َش ْ ] (ع ص ) نعت مذکر از حشی . تاسه برافتاده . (منتهی الارب ) دمه گرفته . (مهذب الاسماء).
حشیانلغتنامه دهخداحشیان . [ ح َش ْ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان سربند بالای بخش سربند شهرستان اراک . 30هزارگزی جنوب آستانه 30هزارگزی راه مالرو عمومی . کوهستانی سردسیر. سکنه 684 تن شیعه . ترک و ف
خشیانلغتنامه دهخداخشیان . [ خ َش ْ ] (ع ص ) مرد ترسنده . (از منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ). || (مص ) «خشاء». (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). رجوع به خشاه شود.
خلدآشیانلغتنامه دهخداخلدآشیان . [ خ ُ ] (ص مرکب ) بهشت مکان . وصفی است که برای مرده جهت تعظیم می آورند. (یادداشت بخط مؤلف ).
زاغ آشیانلغتنامه دهخدازاغ آشیان . (اِ مرکب ) مقلوب آشیان زاغ . آشیانه ٔ زاغ . لانه ٔ زاغ : سعدی بقدر خویش تمنی وصل کن سیمرغ ما چه لائق زاغ آشیان تست .سعدی .