شیداسپلغتنامه دهخداشیداسپ . [ اَ ] (اِخ ) پسر گشتاسب که در جنگ ارجاسب کشته شد. (یادداشت مؤلف ). نام یکی از پسران گشتاسب . (فرهنگ ایران باستان ص 228) (لغات شاهنامه ). اما این انتساب بر اساسی نیست . رجوع به شیداسب و یشتها ج 2 ص
شیداسپلغتنامه دهخداشیداسپ . [ اَ ] (اِخ ) نام وزیر کیومرث شاه . (لغات ولف ). وزیر طهمورث . (فرهنگ ایران باستان ص 228). شیداسب . نام وزیر طهمورث . (ناظم الاطباء) : خنیده بهر جای و شیداسپ نام نزد جز بنیکی بهر جای گام .<p class=
شیداسپلغتنامه دهخداشیداسپ . [ اَ ] (ص مرکب ) (از: شید، خور و مهر + اسپ ، حیوان معروف ) یعنی دارنده ٔ اسب شیدور و درخشان و کسی که اسبش نور یا آفتاب باشد. (از یادداشت مؤلف ) (از فرهنگ ایران باستان ص 228) (از لغات شاهنامه ).
سداسیلغتنامه دهخداسداسی . [ س ُ سی ی ] (ع ص نسبی ، اِ) ازار شش ذرعی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ازاری که درازی آن شش ذرع بود. (اقرب الموارد). || شش حرفی . (ناظم الاطباء). که حروف اصلی ماضی آن شش حرف بود. (تعریفات ). کلمه ٔ مرکب از شش حرف ، چون استغفر و زنجبیل . || گوسپند پیر شش ساله . (نا
سدوسیلغتنامه دهخداسدوسی . [ س َ ] (اِخ )ابودیم حازم سدوسی . وی را از خلیفه فرمان قضا رسید و در بخارا قاضی شد. (از تاریخ بخارای نرشخی ص 2).
سدوسیلغتنامه دهخداسدوسی . [ س َ ] (ص نسبی ) نسبتی است مر سدوس را. (لباب الانساب ج 1 ص 537). انتساب قبایلی است . (الانساب سمعانی ).
شیداسپهبدلغتنامه دهخداشیداسپهبد. [ اِ پ َ ب َ / ب ُ ] (اِ مرکب ) روان بخش است که بعربی روح القدس را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا). این لغت برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
شیداسبلغتنامه دهخداشیداسب . [ اَ ] (اِخ ) شیداسپ . رجوع به شیداسپ شود. نام پسر کی گشتاسب است برطبق روایت شاهنامه . توضیح اینکه در شاهنامه از چندین پسر کی گشتاسب که در جنگ تورانیان کشته شدند اسم برده شده است که هیچیک در یادگار زریران نیست و بر اساسی نمی نماید، و آن پسران بدین قرارند: اردشیر، شیر
شیدسپلغتنامه دهخداشیدسپ . [ دَ ] (اِخ ) صورت مخفف شیداسپ . شیداسب . نام پسر گشتاسب . (ولف ) (ناظم الاطباء) : اَبَر کین شیدسپ فرزند شاه چو رستم بیامد میان سپاه . فردوسی .رجوع به شیداسب و شیداسپ شود.
اسپلغتنامه دهخدااسپ . [ اَ / -َس ْ ] (پسوند) اسف . اسپا. مزید مؤخری است در اسماء اشخاص چون : گشتاسب . جاماسپ . لهراسپ . ارجسپ و ارجاسپ و گرشاسپ . گرشاسف (فردوسی ). بیوراسپ . طهماسپ . گشسپ . بانوگشسپ . آذرگشسپ . همدان گشسپ (فردوسی ). برجاسپ . اخواسپ (فردوسی
شیداسپهبدلغتنامه دهخداشیداسپهبد. [ اِ پ َ ب َ / ب ُ ] (اِ مرکب ) روان بخش است که بعربی روح القدس را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا). این لغت برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است (حاشیه ٔ برهان چ معین ).