شیری کردنلغتنامه دهخداشیری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شیر بودن . دعوی شیری کردن . خود را شیر بیشه قلمداد کردن : مرا دعوی چه باید کرد شیری که آهویی کند بر من دلیری . نظامی .|| دلیری کردن . شجاعت و دلاوری نمودن . (یادداشت مؤلف ) <span
زینچهrail chair, chairواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ فولادی شکلدادهشده که بین ریل و ریلبند قرار میگیرد
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
صندلی سلمانیbarber chair/ barber's chair, tombstone 2واژههای مصوب فرهنگستانکُندهای که براثر قطع ناقص درخت به شکل صندلی درآمده است
شیرین کردنلغتنامه دهخداشیرین کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) حلاوت دادن . با شیرینی و حلوا و میوه و جز آن دهان را شیرین ساختن : دهانت را شیرین کن . (از یادداشت مؤلف ). احلاء. (تاج المصادر بیهقی ) : بی موکل بی کشش از عشق دوست زآنکه شیرین کردن هر تلخ ازوست . <p class
شیریلغتنامه دهخداشیری . (اِخ ) از طوایف فارس و قبیله ای از اعراب بر عمانند همه ده نشین در حمیران و مضافات آن از ناحیه ٔ شیب کوه لارستان منزل دارند. از زراعت دیمی و نخلستان معیشت کنند. زبان آنها عربیست . (یادداشت مؤلف ). تیره ای از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب (از ایلات خمسه ٔ فارس ). (از جغرافیای
شیریلغتنامه دهخداشیری . (حامص ) چگونگی شیر. (یادداشت مؤلف ). || (ص نسبی ) مانند شیر (به معنی لبن ). (از ناظم الاطباء). || به رنگ شیر. سپید کمی مایل به زردی . سپید. (یادداشت مؤلف ).- شیری رنگ ؛ سپیدرنگ . (ناظم الاطباء). || شیرفروش . آنکه شیر فروختن پیشه دارد. لبان . (یادداشت مؤلف ).
شیریلغتنامه دهخداشیری . (حامص ) چگونگی شیر (اسد). شیر بودن . (یادداشت مؤلف ) : توبه کند شیر ز شیری ؟ هگرزگرچه شتر کاهل و بی حَمْیَت است . ناصرخسرو.صورت شیری دل شیریت نیست گرچه دلت هست دلیریت نیست . نظامی
دوشمشیریلغتنامه دهخدادوشمشیری . [ دُ ش َ ] (ص نسبی ) که دارای دو شمشیر باشد. که دو تیغ داشته باشد : صبح یک زخمی دوشمشیری داد مه را ز خون خود سیری .نظامی .
حسوشیریلغتنامه دهخداحسوشیری . [ ح َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه دره سی بخش حومه ٔ شهرستان ماکو 7هزارگزی شمال باختری ماکو 3هزارگزی شمال شوسه ٔ سنگر به دانالو. جلگه . باطلاقی . گرمسیر مالاریایی . سکنه ٔ آن <span class="hl"
تاریخ اردشیریلغتنامه دهخداتاریخ اردشیری . [ خ ِ اَ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تقی زاده در گاه شماری آرد: ... در نقاشی هائی که اخیراً در دیوارهای کنشت دورا (بر ساحل فرات و پنج فرسخی دیرزور) پیدا شده و عمل نقاشان ایرانیست ، از اواسط قرن سوم مسیحی در ضمن رقم که استادان ایرانی تاریخ کار خود را ثبت کرده
حافظ قشیریلغتنامه دهخداحافظ قشیری . [ ف ِ ظِ ق ُ ش َ] (اِخ ) عبدالغافر. رجوع به قشیری عبدالغافر شود.
شمشیریلغتنامه دهخداشمشیری . [ ش ِ / ش َ ] (ص نسبی ) منسوب به شمشیر. || (اِ) قسمی گل . قسمی گیاه زینتی . (یادداشت مؤلف ).- شمشیریان ؛ تیره ای جزو رده ٔ دو لپه ای های جداگلبرگ است . شیمشیر. (فرهنگ فارسی معین ).