شیرفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پستاندار گوشتخوار و درنده، از خانوادۀ گربهسانان، و به رنگ زرد که نر آن در اطراف گردن یال دارد.۲. (صفت) [مجاز] شجاع؛ دلیر.۳. آن روی سکه که دارای تصویر شیر ب
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژی
خفقانلغتنامه دهخداخفقان . [ خ َ ف َ ] (ع مص ) جنبیدن علم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). خفق : تا خفقان علم خنده ٔ شمشیر دید. خاقانی .ز هیبت
خرنایلغتنامه دهخداخرنای . [ خ َ ] (اِ) شیپور.سپیدمهره . سپیدمهره ٔ ترسایان . (یادداشت بخط مؤلف ).کرنای . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان قاطع) : پای کوبد سر پرچم چو زند گام براه جنگ شی
شیرپیکرلغتنامه دهخداشیرپیکر. [ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) شیربرز. شیراندام . صاحب پیکری شیرمانند. دارای پیکری چون شیر نیرومند و درشت . (از یادداشت مؤلف ). || کنایه از قوی و بسیار ن