شیشهلغتنامه دهخداشیشه . [ شی ش َ / ش ِ ] (ص نسبی ، اِ) درتداول زارعان خراسان این است که گویند روز ششم فروردین و شانزدهم و بیست وششم و سی وششم بهار معمولاً باران می آید و این بار
هادیلغتنامه دهخداهادی . (اِخ ) (میرزا محمد...)ملقب به شرر و بسیار قلندرمشرب بوده و در فن طبابت حذاقت تمام داشته و به هند رفته . این شعر از اوست :شیشه ٔ ناموس جمعی را که دارم در
شیشهلغتنامه دهخداشیشه . [ شی ش َ / ش ِ ] (اِ) زجاج . آبگینه . زجاجه . (یادداشت مؤلف ). جسمی صلب و غیرحاجب (حاکی ) ماوراء و بیرنگ که آنرا از ذوب شن مخلوط با پتاس و سود حاصل می ک
هاتفلغتنامه دهخداهاتف . [ ت ِ ] (اِخ ) سیداحمد اصفهانی که هاتف تخلص یافت نسباً از سادات حسینی است . اصل خاندان او چنانکه از تذکره ها برمی آید از قصبه ٔ اردوباد آذربایجان بوده که
شیشه جانلغتنامه دهخداشیشه جان . [ شی ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) مقابل سنگ جان . کنایه از نازک مزاج . (آنندراج ). آنکه بسیار احتیاط سلامت و جان خویش کند. (امثال و حکم دهخدا) : تاجر ترسنده
گل جاملغتنامه دهخداگل جام . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) شیشه های رنگین که در عمارت خانه و حمام و در تابدانها تعبیه کنند وآنرا آینه جامی نیز میگویند. (آنندراج ) : روشن بود ز عالم بالا فضای