شیپور زدنلغتنامه دهخداشیپور زدن . [ ش َ / ش ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) شیپور نواختن . شیپور را به صدا درآوردن .
چسورلغتنامه دهخداچسور. [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از قرای طبس و جدیدالنسق است که هوایش گرم ، آبش از قنات و محصولش گندم و جو میباشد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 228).
سگورلغتنامه دهخداسگور. [ س ِ ] (اِخ ) فیلیپ هانری مارکی مارشال فرانسوی و وزیر جنگ از سال 1781 تا 1787. (فرهنگ فارسی معین ).
سگورلغتنامه دهخداسگور. [ س ِ ] (اِخ ) فیلیپ پل پسر شخص اخیر، ژنرال و مورخ (1780 - 1873) مؤلف تاریخ ناپلئون و قشون کبیر. عضو آکادمی فرانسه . (از فرهنگ فارسی معین ).
شیپورلغتنامه دهخداشیپور. [ ش َ / ش ِ ] (اِ) نفیر را گویند که برادر کوچک کرناست ، و آنرا نای رومی نیز خوانند. (برهان ). معرب آن شبور. نای رومی که در رزم نوازند. (از رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نفیر و نای رومی . نفیر برنجین که دهان گشادی دارد و از قدیم الایا
شیپورفرهنگ فارسی عمیداز سازهای بادی با دهانۀ گشاد و شبیه سرنا که معمولاً از برنج ساخته میشود؛ نفیر؛ سرنا.⟨ شیپور استاش: (زیستشناسی) مجرای استاش؛ مجرایی که گوش میانی را به حفرههای بینی مربوط میسازد؛ مجرایی که حلق را با حفرۀ صماخی مربوط میکند و فشار هوا را در دو طرف پردۀ صماخ یکسان نگه میدارد.
شیپورلغتنامه دهخداشیپور. [ ش َ / ش ِ ] (اِ) نفیر را گویند که برادر کوچک کرناست ، و آنرا نای رومی نیز خوانند. (برهان ). معرب آن شبور. نای رومی که در رزم نوازند. (از رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نفیر و نای رومی . نفیر برنجین که دهان گشادی دارد و از قدیم الایا
شیخ شیپورلغتنامه دهخداشیخ شیپور. [ ش َ ش َ ] (اِخ ) دلقکی در دربار ناصرالدین شاه قاجار (قرن 13 هجری ). (از فرهنگ فارسی معین ).
شیپورفرهنگ فارسی عمیداز سازهای بادی با دهانۀ گشاد و شبیه سرنا که معمولاً از برنج ساخته میشود؛ نفیر؛ سرنا.⟨ شیپور استاش: (زیستشناسی) مجرای استاش؛ مجرایی که گوش میانی را به حفرههای بینی مربوط میسازد؛ مجرایی که حلق را با حفرۀ صماخی مربوط میکند و فشار هوا را در دو طرف پردۀ صماخ یکسان نگه میدارد.