صوابکارلغتنامه دهخداصوابکار. [ ص َ ] (ص مرکب ) آنکه کار صواب کند. مصیب . مقابل گناهکار. رجوع بصواب شود.
صوابکاریلغتنامه دهخداصوابکاری . [ ص َ ] (حامص مرکب ) عمل و کیفیت صوابکار. نیکوکاری . مقابل گناهکاری . رجوع به صواب شود.
مزدی دوزلغتنامه دهخدامزدی دوز. [ م ُ ] (نف مرکب ) مزدی دوزنده . خیاطی که پارچه را از مشتری و یا صاحب کارگاه خیاطی و یا فروشنده ٔ لباس دریافت کند و در برابر دریافت اجرت ، آن را بدوزد. || در عرف ، کارگر خیاط نیز گویند. || کفش دوزی که چرم و تیماج و سایر مواد لازم برای دوختن کفش را از صاحبکار و یا فر
اعتصابلغتنامه دهخدااعتصاب . [ اِ ت ِ ] (ع مص )صبر گزیدن و خوشنود شدن بچیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و بدین معنی با حرف «باء» متعدی شود. || عصبه عصبه شدن قوم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بستن فخذناقه را برای دوشیدن . (از منتهی الارب ). بس