صارلغتنامه دهخداصار. (اِخ ) غاری است از نعمان نزدیک مکة. سراقةبن خثعم کنانی گوید : تبغین الحقاب َ و بطن َ بُرم و قنعَ فی عجاجتهن صار.(معجم البلدان ).
زینچهrail chair, chairواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ فولادی شکلدادهشده که بین ریل و ریلبند قرار میگیرد
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
ترشیدگی بینشانflat sour spoilage, flat sour, F.S.S.واژههای مصوب فرهنگستاننوعی فساد در مواد کنسروی که براثر فعالیت باکتریها ایجاد میشود، ولی گاز تولید نمیشود و درنتیجه دو سر قوطی صاف و بدون بادکردگی است
صارورلغتنامه دهخداصارور. (ع ص ) صاروراء. صارورة. مردی که حج نکرده . || آنکه گرد زن نگردیده . (منتهی الارب ).
صارخدیکشنری عربی به فارسیپرسروصدا , شلوغ کننده , خودنما , خشن , رسوا , اشکار , برملا , انگشت نما , وقيح , زشت
صارمدیکشنری عربی به فارسیسخت , تند و تلخ , رياضت کش , تيره رنگ , اکيد , سخت گير , يک دنده , محض , نص صريح , محکم
صاروخدیکشنری عربی به فارسیاسلحه پرتاب کردني , گلوله , موشک , پرتابه , فشفشه , راکت , با سرعت از جاي جستن , بطور عمودي از زمين بلندشدن , موشک وار رفتن
وطآةلغتنامه دهخداوطآة. [ وَ طَ ] (ع مص ) نرم و آسان گردیدن . (از اقرب الموارد): صار وطیئاً. (اقرب الموارد).
استیماعلغتنامه دهخدااستیماع . [ اِ ] (ع مص ) استئماع . امع گردیدن : تأمع الرجل و استأمع؛ صار امعة. (قطر المحیط).
اشداءلغتنامه دهخدااشداء. [ اِ ] (ع مص ) در فن سرود ماهر شدن . یقال : اشدی فلان ؛ اذا صار ناخماً مجیداً. (منتهی الارب ).
قبضةلغتنامه دهخداقبضة. [ ق ُ ض َ ] (ع اِ) یک مشت از هر چیزی . بمشت گرفته . گویند: صار الشی ٔ فی قبضتک ؛ ای فی ملکک . (منتهی الارب ). رجوع به قَبْضَة شود.
مصارةلغتنامه دهخدامصارة. [ م ُ صارْ رَ ] (ع مص ) اکراه کردن کسی را بر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی را به دشواری بر کاری داشتن . (تاج المصادر بیهقی ).
صارورلغتنامه دهخداصارور. (ع ص ) صاروراء. صارورة. مردی که حج نکرده . || آنکه گرد زن نگردیده . (منتهی الارب ).
صاری عبداﷲافندیلغتنامه دهخداصاری عبداﷲافندی . [ ع َ دُل ْ لاه اَ ف َ ] (اِخ ) یکی از شاهزادگان مغرب است که در زمان سلطان احمدخان اوّل به استانبول هجرت کرد، و سیّدمحمد داماد محمدپاشا برادر صدراعظم خلیل پاشا، او را به فرزندی پذیرفت و در حمایت خلیل پاشا تربیت یافت . هنگام صدارت دوّم همین پاشا که به سمت سرد
صارخدیکشنری عربی به فارسیپرسروصدا , شلوغ کننده , خودنما , خشن , رسوا , اشکار , برملا , انگشت نما , وقيح , زشت
صارمدیکشنری عربی به فارسیسخت , تند و تلخ , رياضت کش , تيره رنگ , اکيد , سخت گير , يک دنده , محض , نص صريح , محکم
درحصارلغتنامه دهخدادرحصار. [ دَ ح َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان ، واقع در 55هزارگزی جنوب خاوری سعیدآباد و سر راه مالرو بلورد به گلناآباد. مزارع تخت ، تورانی و جلالی جزء این ده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl"
پیش حصارلغتنامه دهخداپیش حصار. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی جزء بخش مرکزی شهرستان فومن . واقع در 3 هزارگزی باختر فومن . کنار راه فرعی فومن به ماسوله . جلگه ، معتدل ، مرطوب ، دارای 208 تن سکنه . آب آنجا از چشمه ٔ پیشه حصار و رودخانه ٔ ماسول
خان حصارلغتنامه دهخداخان حصار. [ ح ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باغان بخش شیروان شهرستان قوچان . واقع در 17 هزارگزی شمال خاوری شیروان و 3 هزارگزی شمال شوسه ٔ عمومی قوچان بشیروان . ناحیه ای واقع در دامنه با آب و هوای ناحیه ٔ سردسی
چم حصارلغتنامه دهخداچم حصار. [ چ َ ح ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 54 هزارگزی شمال باختر نورآباد و 13 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span cla
چهارحصارلغتنامه دهخداچهارحصار. [ چ َ / چ ِ ح ِ ] (اِ مرکب ) چهارباره . چهارقلعه .چهارحصن . || دعائی که بر پیراهن جنگجویان می نوشتند تا از آسیب و گزند مصون مانند. چارحصار.