صارم الدینلغتنامه دهخداصارم الدین . [ رِ مُدْ دی ] (اِخ ) امیر محمد.وی بسال 742 هَ . ق . حاکم جربادقان (گلپایگان ) بوده است . رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 172 شود.
صارم الدینلغتنامه دهخداصارم الدین . [ رِ مُدْ دی ] (اِخ ) تبنینی (امیر...). ابن ابی اصیبعه در ترجمه ٔ عمران اسرائیلی داستانی از وی حکایت کند. (عیون الانباء ج 2 ص 213).
شارملغتنامه دهخداشارم . (اِخ ) مرکز کانتون وژ از آروندیسمان اپینال ، واقع در کنار رودخانه ٔ موزل است . 5000 تن جمعیت دارد. آبجوسازی ، صنعت حاشیه دوزی وجنگلهای آن معروف است . زادگاه موریس بارس نویسنده ٔ قرن بیستم فرانسوی است .
شارملغتنامه دهخداشارم . [ رِ ] (ع ص ) تیری که گوشه ٔ نشانه را بشکافد. (منتهی الارب ). السهم یشرم جانب القرض . (اقرب الموارد).
سارملغتنامه دهخداسارم . (اِخ ) دهی است از دهستان وردیمه سورتیجی بخش چهاردانگه شهرستان ساری ، واقع در 41 هزارگزی شمال کیاسر. کوهستانی . هوای آن معتدل ، مرطوب ، آب آن از چشمه و زارمرود، و محصول آن غلات و برنج و لبنیات و عسل است . 105<
صارمدیکشنری عربی به فارسیسخت , تند و تلخ , رياضت کش , تيره رنگ , اکيد , سخت گير , يک دنده , محض , نص صريح , محکم
صارم الدین مظفریلغتنامه دهخداصارم الدین مظفری . [ رِ مُدْ دی ن ِ م ُ ظَف ْ ف َ ] (اِخ ) رجوع به صاروجا شود.
داودلغتنامه دهخداداود. [ وو ] (اِخ ) الامام المنصور عبداﷲ ابن سلیمان بن حمزةبن علی بن حمزه . رجوع به امیر صارم الدین و رجوع به الاعلام زرکلی چ 1 ص 304 ج 1 شود.
ابن دقماقلغتنامه دهخداابن دقماق . [ اِ ن ُ دُ ] (اِخ ) صارم الدین ابراهیم بن محمد مصری . وفات 809 هَ .ق . مورخ حنفی مذهب . کتبی چند در تاریخ از او مانده است . و دقماق بترکی پتک و کلوخ کوب را گویند (تخماق ) و پدر یا یکی از نیاکان او باین لقب مشهور بوده اند. او راست
زبیدیلغتنامه دهخدازبیدی . [ زَ ] (اِخ ) تقی الدین عمربن عبداﷲ. فقیهی حنفی مذهب ، شاعر، محدث ، عارف و ذوفنون بود. در زبید بسال 713 هَ . ق . ولادت یافت و در 768 درگذشت . وی فقه رادر زبید از برهان الدین ابراهیم بن عمر علوی و موفق
اسکندرلغتنامه دهخدااسکندر. [ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن دُربیس بن عُکْبُر الوَرشَندی الخرقانی الهمدانی . شیخ منتجب الدین در فهرست خود (چاپ ملحق ببحارالانوار) او را یاد کرده گوید: امیر زاهد صارم الدین از فرزندان مالک بن حارث اشتر نخعی مردی صالح و وَرِع بود. علامه ٔ حلی در ایضاح الاشتباه او را در عنو
باطنیونلغتنامه دهخداباطنیون . [ طِ نی یو ] (اِخ ) نام سلسله ٔ حکامی که در سوریه بدین عنوان حکومت کرده اند. در سال 520 هَ . ق . بهرام داعی ، بانیاس را اشغال کرد و در سال 522 هَ . ق . وفات یافت ، خلیفه ٔ او اسماعیل ، شهر را در <sp
صارمدیکشنری عربی به فارسیسخت , تند و تلخ , رياضت کش , تيره رنگ , اکيد , سخت گير , يک دنده , محض , نص صريح , محکم
صارملغتنامه دهخداصارم . [ رِ ] (اِخ ) ابن عُلْوان جَوخی . شیخ طوسی گوید: وی از اصحاب صادق است و نسبت او به بنی مجاشع میرسد که جریر آنان را بنی جوخی خوانده و یا نسبت او به جوخی کسکر است و آن قریه ای است از اعمال واسط و یا منسوب به جوخی است که نقطه ای است نزدیک زباله . لیکن تلفظ صحیح او جوخانی
صارملغتنامه دهخداصارم . [ رِ ] (اِخ )قاتل خاص بیک (و خاص بیک در خلع مسعود و سلطنت سلطان محمد [ سلجوقی ] خدمتها کرد) به امر سلطان محمدبن محمود. رجوع به حبیب السیر جزو چهارم از ج 2 ص 190 شود.
متصارملغتنامه دهخدامتصارم . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) با هم برنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بریده شده و قطع شده . (ناظم الاطباء).
اصارملغتنامه دهخدااصارم . [ اَ رِ ] (ع اِ) ج ِ صِرْم . (منتهی الارب ). ج ِ صرم ، نوع و گروه مردم و جز آن . (آنندراج ). و رجوع به صرم شود.
مزرعه ٔ صارملغتنامه دهخدامزرعه ٔ صارم . [ م َ رَ ع َ ی ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان ؛ در 17هزارگزی شمال شرقی رزن و 7هزارگزی شرق لات ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیر واقع و دارای
تصارملغتنامه دهخداتصارم . [ ت َ رُ ] (ع مص ) از یکدیگر بریدن . (زوزنی ). با هم بریدن . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقاطع. (اقرب الموارد).
صارمدیکشنری عربی به فارسیسخت , تند و تلخ , رياضت کش , تيره رنگ , اکيد , سخت گير , يک دنده , محض , نص صريح , محکم