خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صاف کردن زیر نورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
سینه صاف
لغتنامه دهخدا
سینه صاف . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) صادق . پاکدل و راست .(ناظم الاطباء). کنایه از آدمی بی نفاق . (آنندراج ).
-
صاف شدن
لغتنامه دهخدا
صاف شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یک رو شدن . یک رنگ شدن : صاف چون آیینه میباید شدن با نیک و بدهیچ چیز از هیچ کس در دل نمیباید گرفت . صائب .|| صاف شدن هوا؛ بی ابر شدن . آفتاب شدن .
-
صاف گردیدن
لغتنامه دهخدا
صاف گردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) پاکیزه شدن . روشن شدن . تزهلق .
-
صاف اعتقاد
لغتنامه دهخدا
صاف اعتقاد. [ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) پاکدل . صافی عقیدت : صوفی که دُرد در قدح دوست می کندصاف اعتقاد نیست وگر پور ادهم است .مشرقی طوسی .
-
صاف درون
لغتنامه دهخدا
صاف درون . [ دَ ] (ص مرکب ) ساده دل . صافی دل . بی غل و غش . بی ریا و تزویر. رجوع به صاف ضمیر و صاف دل شود.
-
صاف دل
لغتنامه دهخدا
صاف دل . [ دِ ] (ص مرکب ) صاف درون . صاف ضمیر. بی غل و غش . بی آلایش . رجوع به صاف درون و صافی دل و صافی ضمیر شود.
-
صاف سادگی
لغتنامه دهخدا
صاف سادگی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) صاف ساده بودن . رجوع به صاف ساده شود.
-
صاف ساده
لغتنامه دهخدا
صاف ساده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) بی حیله و مکر. بی تقلب . بی ریا. رجوع به صاف صادق شود. || احمق . گول .
-
صاف صادق
لغتنامه دهخدا
صاف صادق . [ دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) صاف ساده . بی ریا. بی حیله و مکر. || احمق .
-
صاف ضمیر
لغتنامه دهخدا
صاف ضمیر. [ ض َ ] (ص مرکب ) ساده دل . صاف درون . بی غل و غش . پاکدل : قسمت زنگی از آیینه ٔ روشن نشودانفعالی که من از صاف ضمیران دارم .صائب .
-
جاده صاف کن
لغتنامه دهخدا
جاده صاف کن . [ جادْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) صاف کننده ٔ جاده . آنچه با آن جاده را صاف کنند: ماشین جاده صاف کن .
-
صاف و پوست کنده
لغتنامه دهخدا
صاف و پوست کنده . [ ف ُ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) صریح . آشکارا. روشن . بی کنایت . صاف و ساده . بی پرده . و رجوع به صاف و ساده شود.
-
صاف و ساده
لغتنامه دهخدا
صاف و ساده . [ ف ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) صاف و پوست کنده . بی پرده . بی ریا. بی شیله پیله .
-
صاف و سندله
لغتنامه دهخدا
صاف و سندله . [ ف ُ س ُ دُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) ابله که رسم دان نیست .