صایبلغتنامه دهخداصایب . [ ی ِ ] (ع ص ) راست . درست : یکی چشم است کو بیند عجایب شود ز آن دیدنی رأی تو صایب . ناصرخسرو (روشنائی نامه ).و در معرفت کارها و شناخت مناظم آن رأی ثاقب و فکرت صایب روزی کرد... (کلیله و دمنه ).- <span c
سوپ داغhot soupواژههای مصوب فرهنگستانپلاسمایی متشکل از کوارک و گلوئون و فوتون و نوترینو و برخی ذرات دیگر که در آغاز پیدایش در تعادل گرمایی بودهاند
سوپ ژلاتینیgelatinous soupواژههای مصوب فرهنگستانمحلول آبی نسبتاً غلیظ که حاوی موادی با قابلیت تبدیل به ژلاتین است
پارامتر شکلshape parameterواژههای مصوب فرهنگستانپارامتری از یک توزیع فراوانی که با چولگی (skewness) یا کشیدگی (kurtosis) توزیع یا بهطورکلی هر معیار توصیفکنندۀ شکل عمومی توزیع، مرتبط است
صاحب نظرفرهنگ فارسی معین( ~ . نَ ظَ) [ ع . ] (ص مر.) 1 - آن که در امر یا اموری دارای نظر صایب است . 2 - دیندار، متدین . 3 - عارف .
مطبقفرهنگ فارسی معین(مَ طَ بِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - کسی که امور را با رأی صایب خود حل و فصل کند. 2 - شامل شونده . 3 - پوشندة فضا (ابر). 4 - فرو گیرندة زمین (آب ).
مصلحت دانلغتنامه دهخدامصلحت دان . [ م َ ل َ ح َ ] (نف مرکب ) که صلاح کار بداند. که نیک و بد امور دریابد. کنایه از عاقل و هوشیار و فهمیده : وزیرصاحب تدبیر... که صایب رای و مصلحت دان بود پیش پادشاه رفت . (سندبادنامه ص 226). و رجوع به مصلحت بی
شانه گردانیلغتنامه دهخداشانه گردانی . [ ن َ / ن ِگ َ ] (حامص مرکب ) اعراض . سرپیچی . شانه کردن . (از مجموعه ٔ مترادفات ص 44). عبارت از پشت گردانیدن یعنی روگردانی و اعراض کردن . (از چراغ هدایت ) : انتقام د
تسارلغتنامه دهخداتسار. [ ] (اِخ ) گای لیتسرانج مصحح فارسنامه ٔ ابن البلخی این اسم را که در متن فارسنامه ٔ مصحح وی آمده تحریفی از سام می داند و در نسخه ٔ چاپ سیدجلال الدین تهرانی ص 48 تیسار آمده است . او وزیر اردشیربن بابک است : ... وزی