صباغ تنگارلغتنامه دهخداصباغ تنگار. [ ص َب ْ با غ ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از ماه است که قمر باشد. (برهان قاطع).
شباکلغتنامه دهخداشباک . [ ش ِ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) نام روزی (وقعه یی ) از روزهای عرب جاهلیت است . (از معجم البلدان ).
شباکلغتنامه دهخداشباک . [ ش ِ ] (اِخ ) نام جایگاهی است از طرف راست مصعد به مکه از سوی واقصه بطرف مغرب بر هفت میلی . (از معجم البلدان ).
شباکلغتنامه دهخداشباک . [ ش ِ ] (اِخ ) نام جایی است در بلاد غنی بن اعصر میان ابرق عزاف و مدینه . (از معجم البلدان ).
شباکلغتنامه دهخداشباک . [ ش ُب ْ با ] (اِ) قبه ٔ شباک ؛ قبه ای بوده است مشبک و خلیفه گاه بیعت بر کرسی می نشست و در بیرون منبری می نهادند و وزیر بر منبری میشد و استادالدار به یک پایه زیرتر و از مردمان برای خلیفه بیعت می ستدند. (از یادداشت مؤلف ). رجوع به استادالدار و استاذالدار شود.
صباغلغتنامه دهخداصباغ . [ ص َب ْ با ] (ع ص ) صیغه ٔمبالغت از صبغ. رنگرز. رنگ ساز. || دروغ گوی که سخن را رنگ میدهد و دگرگون می سازد و فی الحدیث :اکذب الناس الصباغون قیل یحتملهما. (منتهی الارب ).
کف الصباغلغتنامه دهخداکف الصباغ . [ ک َف ْ فُص ْ ص َب ْ با ] (ع اِ مرکب ) زنبق ازرق . (واژه نامه ٔ گیاهی ). و رجوع به زنبق شود.
اصباغلغتنامه دهخدااصباغ . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صِبْغ و صِبَغ. (منتهی الارب ) (دهار). ج ِ صِبْغ. رنگها. (آنندراج ) (غیاث ). ج ِ صِبْغ و صِباغ . (ناظم الاطباء) . رنگها. نانخورشها. ج ِ صِبْغ و صِبَغ، بمعنی صِباغ . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به صِبْغ و صِباغ شود: آنرا به انواع الوان و اصباغ چو
اصباغلغتنامه دهخدااصباغ . [ اِ ] (ع مص ) اصباغ نعمت ؛ تمام کردن و کامل گردانیدن نعمت را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اسباغ نعمت بر کسی . (قطر المحیط) (اقرب الموارد). رجوع به اسباغ شود. || غوره ٔ خرمابن به پختن درآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصباغ نخله ؛ غوره ٔ آن به حال رسیدن درآمد
انصباغلغتنامه دهخداانصباغ . [ اِ ص ِ ] (ع مص ) رنگین شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ).