صبر کردنلغتنامه دهخداصبر کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شکیبائی کردن . تأسی . پایداری کردن . شکیبیدن . اصطبار. اعتراف : گویند صبر کن که ترا صبر بر دهدآری دهد ولیک بعمر دگر دهد. دقیقی .دو سالی دگر صبر کن ای پسرپس آنگه برو سوی آن
صبر کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ن، شکیبا بودن، منتظرماندن، انتظار کشیدن، منتظر شدن، منتظر بودن چشم بهراه بودن، نگران بودن منتظرفرصت بودن، گوش خواباندن، ایستادن، درنگ کردن صبور بودن ◄ آرام ماندن عملنکردن، بیعزم بودن تحمل کردن، طاقت آوردن
صبر کردنگویش اصفهانی تکیه ای: sabr bekeri طاری: sabr kard(mun) طامه ای: sabr kardan طرقی: sabr kardmun کشه ای: sabr kardmun نطنزی: sabr kardan
شبرلغتنامه دهخداشبر. [ ش ُ ب َ ] (معرب ، اِ) لاتینی آن سوبر . به معنی چوب پنبه است . (از دزی ج 1 ص 719).
شبرلغتنامه دهخداشبر. [ ش ُب ْ ب َ ] (اِخ ) سیدعبداﷲبن محمدرضابن احمدبن علی علوی حسینی موسوی از فقها و محدثان امامیه و صاحب آثار بسیار است . به سال 1242 هَ . ق . در 44 سالگی درگذشت . (ریحانة الادب ج <span class="hl" dir="ltr"
شبرلغتنامه دهخداشبر. [ ش َ ] (اِخ ) ابن شبر تابعی و از اصحاب عمربن خطاب بوده است . (از تاج العروس ).
صَابِرُواْفرهنگ واژگان قرآنبه اتفاق يکديگر صبر پيشه کنيد (مصابره عبارت است از اينکه جمعيتي به اتفاق يکديگر اذيتها را تحمل کنند و هر يک صبر خود را به صبر ديگري تکيه دهد و در نتيجه برکاتي که در صفت صبر هست دست به دست هم دهد و تاثير صبر بيشتر گردد واين از معاني باب مفاعله است )
صبرفرهنگ فارسی عمیدگیاهی از خانوادۀ سوسنها با برگهای بلند، شیرابهای زرد و تلخ که مصرف دارویی دارد.
حب صبرلغتنامه دهخداحب صبر. [ ح َب ْ ب ِ ص َ ] (ع اِ مرکب ) صداع و درد معده را نفع دهد. صفت آن : سقوطری یک مثقال ، تربد یک درم ، حب النیل و غاریقون و انیسون از هر یک نیم درم ، تخم حنظل و نمک هندی از هر یک دانگی و نیم ، کتیره و مقل از هر یک درمی ، همه را کوفته و بیخته به آب کرفس یا بادیان بسریشند
متصبرلغتنامه دهخدامتصبر. [ م َ ت َ ص َب ْ ب ِ ] (ع ص ) شکیبائی کننده . (آنندراج ). کسی که شکیبائی می کند و صبر می نماید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خود را به ستم بازدارنده . (آنندراج ). آن که به ستم خود را باز میدارد و منع می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و
اصبرلغتنامه دهخدااصبر. [ اَ ب َ ] (ع ن تف ) شکیباتر. صابرتر. بردبارتر. || مجازاً، تواناتر. بابقاتر. بادوام تر. دلیرتر: و صارد اثقل و اصبر علی النار منه . (ابن البیطار).- امثال : اصبر من الارض . اصبر من الود علی الذ
بی صبرلغتنامه دهخدابی صبر. [ ص َ ] (ص مرکب ) (از: بی + صبر) ناشکیبا. بی تحمل . (ناظم الاطباء). ناآرام : چو بانو زین سخن لختی فروگفت بت بی صبر شد با صابری جفت . نظامی .مهین بانو چو کرد این قصه را گوش فروماند از سخن بی صبر و بی هوش