صبغة الغتنامه دهخداصبغة ا. [ ص ِ غ َ تُل ْ لاه ] (اِخ ) او راست : دو حاشیه ٔ کبری و صغری که گردآورده از هیجده حاشیه است . (کشف الظنون ج 1 ص 164). مؤلف الاعلام گوید: صبغةاﷲبن روح اﷲبن جمال اﷲ بروجی حسنی نقشبندی ، فقیهی است متصو
صبغة الغتنامه دهخداصبغة ا. [ ص ِ غ َ تُل ْ لاه ] (ع اِ مرکب ) ملت و دین محمدی . (غیاث اللغات ). دین . (ترجمان علامه ٔ جرجانی )(دهار). دین خدای . (السامی فی الاسامی ). دین خدای و فطرت خدای مر مخلوقات را. (منتهی الارب ) : صبغةاﷲ نام آن رنگ لطیف لعنةاﷲ بوی آن رنگ کث
صبغة الغتنامه دهخداصبغة ا. [ ص ِ غ َ تُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن ابراهیم حیدری . مؤلف الاعلام گوید:وی بعصر خویش شیخ مشایخ بغداد بود. مولد او قریه ٔ ماورال است و به بغداد سکونت جست و هم بدانجا درگذشت . از کتب اوست : حاشیه بر تفسیر بیضاوی و حواشی بر حواشی عصام الدین بر شرح کافیه ٔ جامی و حواشی بر محا
صبغةلغتنامه دهخداصبغة. [ ص ُ غ َ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما به پختن درآمده و از دنباله رنگ گرفته . (منتهی الارب ). البسر قد نضج بعضها. (اقرب الموارد).
سبغةلغتنامه دهخداسبغة. [ س َ غ َ ] (ع اِمص ) سعة و رفاهیت . (اقرب الموارد). فراخی و رفاهیت و تن آسانی . (منتهی الارب ) : تن خویشتن سبغه دونان کنندز دشمن تحمل زبونان کنند.سعدی (بوستان ).
صبغهفرهنگ فارسی معین(ص ِ غَ یا غِ ) [ ع . صبغة ] (اِ.) 1 - ماده ای که با آن چیزی را رنگ کنند. 2 - دین و ملت .
صبغةلغتنامه دهخداصبغة. [ ص ُ غ َ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما به پختن درآمده و از دنباله رنگ گرفته . (منتهی الارب ). البسر قد نضج بعضها. (اقرب الموارد).
صبغةلغتنامه دهخداصبغة. [ ص ِ غ َ ] (ع اِ) رنگ . (منتهی الارب ) : مرد چون بالغ شد آن طفلی بمردرومیی شد صبغه ٔ زنگی سپرد. مولوی .|| دین و ملت . (منتهی الارب ). دین نیک . (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف ص 4)
صبغةلغتنامه دهخداصبغة. [ ص ُ غ َ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما به پختن درآمده و از دنباله رنگ گرفته . (منتهی الارب ). البسر قد نضج بعضها. (اقرب الموارد).
مصبغةلغتنامه دهخدامصبغة. [ م َ ب َ غ َ ] (ع اِ) جای رنگرزی و رنگرزخانه . (ناظم الاطباء). دکان صباغی .
مصبغةلغتنامه دهخدامصبغة. [ م ُ ص َب ْ ب َ غ َ ] (ع ص ) مصبغ: ثیاب مصبغة؛ جامه های رنگین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مصبغ شود.
اصبغةلغتنامه دهخدااصبغة. [ اَ ب ِ غ َ ] (ع اِ) ج ِ صِباغ . ج ِ صِبْغ. (منتهی الارب ). نانخورشها. رجوع به صِباغ و صِبغ شود.