صحرانوردیلغتنامه دهخداصحرانوردی . [ص َ ن َ وَ ] (حامص مرکب ) بیابان روی . بیان بری . راه بیابان بریدن . رجوع به صحرانورد و صحرا نوردیدن شود.
صحرا نوردیدنلغتنامه دهخداصحرا نوردیدن . [ ص َ ن َ وَ دَ ] (مص مرکب ) بیابان نوردیدن . راه بیابان طی کردن . رجوع به صحرانورد و صحرانوردی شود.
دشت پیماییلغتنامه دهخدادشت پیمایی . [ دَ پ َ / پ ِ ] (حامص مرکب ) عمل دشت پیما. صحرانوردی . و رجوع به دشت پیما شود.
اشترچرانفرهنگ فارسی عمیدکسی که شتر میچراند؛ آنکه پیشهاش شترچرانی است و شتران را به چراگاه میبرد: ◻︎ که دارند اسیران خود را معذب / به صحرانوردی و اشترچرانی (محتشمکاشانی: ۴۱۶).
دوومیدانیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی مدادی، استقامت، بامانع، ماراتون، صحرانوردی، پرش، پرش طول، سه گام، پرش ارتفاع، پرش بانیزه
صخره گذارلغتنامه دهخداصخره گذار. [ ص َ رَ / رِ گ ُ ] (نف مرکب )سوراخ کننده ٔ صخره : صخره گذاری ، صحرانوردی ،کوه پیکری ، زمین هیکلی [ اسب ]. (سندبادنامه ص 251).