صدیلغتنامه دهخداصدی ٔ. [ ص َ ] (ع ص ) فلان ٌ صاغرٌ صَدی ٌٔ؛ یعنی او را ننگ و ناکسی لازم است . (منتهی الارب ).
صدیلغتنامه دهخداصدی . [ ص َ دا ] (ع اِ) انعکاس آواز در کوه و گنبد و جز آن . بنات جبل . بنت الجبل . رجوع به صدا شود. || نوعی از ماهی سیاه دراز. || مرد لطیف تن . || تن آدمی بعد از مرگ او. (منتهی الارب ) (قطر المحیط). تن مرده . (مهذب الاسماء). رجوع به صدا شود. || دماغ . (منتهی الارب ) (قطر المح
صدیلغتنامه دهخداصدی . [ ص ُ دَی ی ] (اِخ ) آبی است . نام آبی است در شعر ورقةبن نوفل . (منتهی الارب ).
صدیلغتنامه دهخداصدی . [ ص ُ دَی ی ] (اِخ ) ابن عجلان بن وهب الباهلی ، مکنّی به ابوامامة. وی صحابی است و در صفین با علی بوده و در شام سکونت جست و بحمص به سال 81 هَ . ق . درگذشت و او آخر کس از صحابه است که بشام بمرد. وی را در صحیحین
قطعشدگی صداclip 3واژههای مصوب فرهنگستانقطع شدن ناگهانی صدا در برنامههای تلویزیونی که معمولاً در ابتدا یا انتهای حاشیههای صوتی (sound track) اتفاق میافتد
چسپیدگیلغتنامه دهخداچسپیدگی . [ چ َ دَ / دِ ] (حامص ) التصاق و چسپیدن دو چیز بهم و اتصال و پیوستگی و چسپانی . (ناظم الاطباء). دوسیدگی . رجوع به چسپ و چسپیده و چسپیدن شود.
شدءلغتنامه دهخداشدء. [ ش َدْءْ ] (ع مص ) راندن شتران را. || خواندن یا سرائیدن شعر را. || آموختن و حاصل کردن بعضی علم ادب را. (از منتهی الارب ).
صدیقه ٔ طاهرةلغتنامه دهخداصدیقه ٔ طاهرة. [ ص ِ دْ دی ق َ ی ِ هَِ رَ ] (اِخ ) لقب فاطمه (ع ) دختر محمدبن عبداﷲ (ص ). رجوع به صدیقه و صدیقه ٔ کبری و فاطمه شود.
صدیقه ٔ کبریلغتنامه دهخداصدیقه ٔ کبری . [ ص ِ دْ دی ق َ ی ِ ک ُرا ] (اِخ ) لقب فاطمه دختر محمدبن عبداﷲ (ص ) است . رجوع به صدیقه و صدیقه ٔ طاهره و رجوع به فاطمه شود.
رصدیلغتنامه دهخدارصدی . [ رَ ص َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به رصد. (یادداشت مؤلف ). راهدار و محافظ راه . || باجگیر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || عالم هیأت . رصدکننده . راصد. (فرهنگ فارسی معین ).
متصدیلغتنامه دهخدامتصدی . [ م ُ ت َ ص َدْ دی ] (ع ص ) پیش آینده . (منتهی الارب ). پیش آینده . از تصدی که بمعنی پیش آمدن است ... و از پیش آینده در اینجا مراد از پیشکار است . (آنندراج ) (غیاث ). پیش آینده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تعرض نماینده . (منتهی الارب ). کسی که برمی گرداند رو
مقصدیلغتنامه دهخدامقصدی . [ م َ ص َ ](اِخ ) از شاعران و طبیبان و از مردم ساوه بود.به قول مؤلف تذکره ٔ صبح گلشن «درنظم ید بیضا می نمود و ازحذاقت طب رونق بازار مسیحی هم می افزود». از اوست :خواهم که کسی حال مرا پیش تو گویداما چه کنم بیکسم و هیچکسم نیست .و نیز:تو کاری کن که مردم آ
اصطرلاب رصدیلغتنامه دهخدااصطرلاب رصدی . [ اُ طُ ب ِ رَ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یکی از اقسام اصطرلاب است . رجوع به اسطرلاب شود.