صفراویفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به صفرا.۲. ناشی از صفرا.۳. [قدیمی، مجاز] به رنگ زرد.۴. [قدیمی، مجاز] تندمزاج؛ تندخو.
صفراویلغتنامه دهخداصفراوی . [ ص َ ] (اِخ ) عبدالرحمان اسماعیل بن عثمان صفراوی عالم در قراآت ، او را کتابی است موسوم به الاعلان . مولد و وفات او در اسکندریه است و به سال 636 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ص 487). رجوع به قاموس
صفراویلغتنامه دهخداصفراوی . [ ص َ ] (ع ص نسبی ) منسوب به صفرا. تندمزاج . (ناظم الاطباء). صفرائی . زردابی .
داءالثعلبلغتنامه دهخداداءالثعلب . [ ئُث ْ ث َ ل َ ] (ع اِ مرکب ) داء ثعلب . نوعی از بیماری که موی بریزاند. علتی که موی بریزاند و در عرف به آن خوره گویند. (غیاث ). علتی که موی فروریزد از مردم . (مهذب الاسماء). موخوره .خوره . سعفة. (منتهی الارب ). داءالحیة. گر. گری . صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: و
صفاقلغتنامه دهخداصفاق . [ ص ِ ] (ع اِ) پوست تنک زیر پوست که بر وی موی روید یا پوستی که روده ها را گرفته یا همه ٔ پوست شکم . (منتهی الارب ).پوستی که بر گرد روده ها و احشا باشد و این یک پرده است از سه پرده ٔ شکم . (غیاث اللغات ). پوست اندرون شکم . (مهذب الاسماء). پوست درونی شکم . نوعی از غشا اس
غافتلغتنامه دهخداغافت . [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) گلی است لاجوردرنگ درازشکل و شاخهای باریک دارد بدرازی یک وجب و گل و برگ و شاخ آن همه تلخ است و از کوهستان حوالی شیراز آورند، بوته ٔ آن را حشیش الغافت و شجرة البراغیث و شوکه ٔ منتنه گویند، نیم مثقال آن حیض را برسد. (