خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
صفی
/safi[y]/
معنی
۱. ویژگی دوست مخلص و یکدل.
۲. برگزیده؛ خالص.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. برگزیده، منتخب
۲. بیآلایش، پاک، منزه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
صفی
فرهنگ نامها
(تلفظ: safi(y)) (عربی) (در قدیم) خالص و یگانه (دوست) ؛ برگزیده ؛ صاف ، پاک ، روشن ؛ (به مجاز) صفیالله .
-
صفی
واژگان مترادف و متضاد
۱. برگزیده، منتخب ۲. بیآلایش، پاک، منزه
-
queued
صفی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ویژگی کارها و وظایفی که برای اجرا و پردازش در صف قرار گرفته باشند
-
صفی
فرهنگ فارسی معین
(صَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دوست یکدل . 2 - برگزیده و خالص از هرچیزی .
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) (شاه ...) ششمین پادشاه از خاندان صفوی است و نام وی سام میرزا فرزند صفی میرزا است . پس از مرگ شاه عباس بنا بر وصیت وی او را که 17 سال بیش نداشت در جمادی الاولی 1038 به پادشاهی نشاندند و میرمحمد باقر معروف به میرداماد خطبه ٔ سلطنت ...
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) (شاه ...) یکی از شعرای ایران و از سادات شهر ری بوده گوشه نشینی اختیار کرد بزیارت حج نایل شد. از اوست :هرگزدل هیچ کس میازار صفی تا بتوانی دلی بدست آر صفی سررشته ٔ کار خود نگه دار صفی زنهار صفی هزار زنهار صفی .(از قاموس الاعلام ترک...
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) (شیخ ...) رجوع به صفی الدین اردبیلی شود.
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) (مولانا...) پسر مولانا حسین واعظ است و بغایت جوانی درویش وش و دردمند و فانی صفت است و دو بار بجهت شرف صحبت خواجه عبیداﷲ از هرات به دارالفتح سمرقند رفت ، گویند که آنجا بشرف قبول ممتاز و بسعادت ارشاد و تلقین سرفراز گشته به خراسان آ...
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) ازشعرای ایران و از مردم اصفهان است . در زمان ملوک صفوی میزیست با صحیفی شیرازی مشاعره داشته . از اوست :رنجیده ام بمرتبه ای از جفای دوست کز صدهزار لطف تلافی نمیشود.(قاموس الاعلام ترکی ).
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) خلیل بن ابی بکربن محمدبن صدیق مراغی ، فقیه حنبلی مقری . وی به سال پانصد و نود و اند متولد شد. از خرستانی و ابن ملاعب حدیث شنیدو بر موفق مقدسی فقه آموخت و قرائت بر ابن باسویه خواند و او آخرین کسی است که بر وی قرائت خواند و در قاهر...
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) رجوع به صفی رشتی شود.
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) رشتی ، نصرآبادی آرد: میرصفی جوان آراسته در ظاهر و باطن خوش خوی و خوش روی بود. وسعت مشرب او بمرتبه ای بود که برحمت صرف مغرور شده از قهر نظر پوشیده بود. مدتی در اصفهان بود از صحبت او که کمال نمک داشت محظوظ شدیم . از سخنان اوست که «...
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) سبزواری . رجوع به علی بن حسین کاشفی شود.
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ ] (اِخ ) شاعری است . آذر بیگدلی در آتشکده آرد: نام وی میرصفی الدین بطبع وقاد وذهن نقاد مشهور بلاد بود، نسخه ٔ اشعارش ملاحظه نشد. این چند بیت از او در تذکره ها بنظر رسیده نوشته شد:از ضعف ناله کردم و سویم نظرنکردنشنید یار ناله ٔ من یا اثر ن...
-
صفی
لغتنامه دهخدا
صفی . [ ص َ فی ی ] (اِخ ) صفی اﷲ. لقب آدم ابوالبشر : اولاد آدم از قلم تو برند رزق گوئی مگر وصی توئی از آدم صفی . سوزنی .بانگ برزد عزت حق کای صفی تو نمیدانی ز اسرار خفی . مولوی .رجوع به آدم و رجوع به صفی اﷲ شود.