صلةدیکشنری عربی به فارسیوابستگي , پيوستگي , قوم و خويش سببي , نزديکي , طاقت , بردباري , وضع , رفتار , سلوک , جهت , نسبت
صلةلغتنامه دهخداصلة. [ ص ِل ْ ل َ ] (ع اِ) بانگ میخ و مانند آن وقت فروبردن در چیز سخت . (منتهی الارب ).
صلةلغتنامه دهخداصلة. [ ص ُل ْ ل َ ] (ع اِ) باقیمانده ٔ آب و جز آن . || بوی ناخوش . || بوی بد گوشت تر و سطبری آن . (منتهی الارب ).
صلةلغتنامه دهخداصلة. [ ص َل ْ ل َ ] (ع اِ) پوست یا پوست خشک ناپیراسته . || کفش . || زمین یا زمین خشک یا زمین بی باران در میان دو زمین باران رسیده . || بانگ میخ و مانند آن وقت فروبردن در چیز سخت . || باران فراخ بسیار. || باران کم و پریشان که یک یک افتد. از لغات اضداد است . || پاره ای از گیاه
صلةلغتنامه دهخداصلة. [ ص ِ ل َ ] (اِخ ) ابن اشیم ، مکنی به ابی الصهباء.وی یکی از زهاد است . صاحب صفة الصفوة در ترجمه ٔ وی از ثابت بنانی آرد: صلةبن اشیم بجبان می شد و در آنجا عبادت می کرد، در آن حال جوانانی که سرگرم لهو و لعب بودند بر او می گذشتند، صلة می گفت : مرا خبر دهید از گروهی که قصد سف
پیسلهلغتنامه دهخداپیسله . [ پ َ ل ِ ] (اِخ ) پِیْزلی . شهری باسکاتلند در قلمرو کنت (رنفریو)، دارای 84800 تن سکنه . آنجا بافتن شال و پارچه های پشمی رائج و دارای معدن آهن است .
سگیلهلغتنامه دهخداسگیله . [ س َ ل َ / ل ِ ] (اِ) آه . (ناظم الاطباء). || آروغ . (ناظم الاطباء). فواق . (ناظم الاطباء).
سلحلغتنامه دهخداسلح . [ س َ ] (ع مص )سرگین کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).حدث کردن . (تاج المصادر بیهقی ). غائط کردن . (المصادر زوزنی ). || شمشیر دادن و شمشیر را سلاح کسی ساختن . یقال : سلحته السیف ؛ شمشیر را سلاح او ساختم و دادم او را شمشیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).<b
صله ٔ ارحاملغتنامه دهخداصله ٔ ارحام . [ ص ِ ل َ / ل ِ ی ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به صلة و صله ٔ رحم شود.
حصلةلغتنامه دهخداحصلة. [ ح َ ص َ ل َ ] (ع اِ) یکی حصل ، یعنی یک غوره ٔ خرما یا یک شکوفه ٔ زرد خرما. (ناظم الاطباء).
حوصلةلغتنامه دهخداحوصلة. [ ح َ ص َ ل َ ] (ع اِ) چینه دان مرغان . و بتشدید لام نیز آید. (از منتهی الارب ). علف دان مرغ . (مهذب الاسماء). ژاغر. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). ج ، حواصل . (مهذب الاسماء) : مثل این گاوان که هرگزشان نبوددل بکاری جز بکار حوصله . <p
خصلةلغتنامه دهخداخصلة. [ خ َ ل َ ] (ع اِ) خوی . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). ج ، خِصال . || خوی نیک . (از منتهی الارب ). ج ، خِصال . || خوشه ٔ انگور. || خوشه ٔ خاردار. || انتهای نرم و تر شاخه . || شاخه های نازک درخت عرفط. (منتهی الارب ).
خصلةلغتنامه دهخداخصلة. [ خ َ ل َ ] (ع مص ) نشانه زدن . || افتادن تیر نزدیک نشانه . (منتهی الارب ) (لسان العرب ) (اقرب الموارد) (تاج العروس ).