صلیبیفرهنگ فارسی عمید۱. به شکل صلیب؛ مانند صلیب؛ چلیپایی؛ خاجی.۲. (صفت نسبی، منسوب به صلیب، اسم) [قدیمی، مجاز] عیسوی؛ مسیحی.
صلیبیلغتنامه دهخداصلیبی . [ ص َ ] (اِخ ) (جنگهای ...) نام جنگهائی که در قرن یازدهم میلادی بین مسلمانان و مسیحیان درگرفت و چون همه ٔ مسیحیان از ملت های مختلف در این جنگ شرکت داشتند، آنرا جنگ صلیبی می نامند. آلبرماله مورخ مشهور درباره ٔ این جنگ و علل و نتایج آن چنین می نگارد: جنگ های صلیب به ارد
صلیبیلغتنامه دهخداصلیبی . [ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب به صلیب . قوم نصاری . (غیاث اللغات ). ترسا. عیسوی . خاج پرست . زناردار. || بشکل صلیب . مانند صلیب : صلیبی دو گیسوی مشکین کمنددر آن مهره آورده با پیچ و بند.نظامی .
سلبیلغتنامه دهخداسلبی . [ س َ با ] (ع ص ، اِ) ج ِ سلیب ، به معنی ربوده عقل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به سلب شود.
سلبیلغتنامه دهخداسلبی . [ س َ ] (اِ) گل مریم . (گل گلاب ). || (ص نسبی ) منسوب به سلب . (از فرهنگ فارسی معین ).
صلبیلغتنامه دهخداصلبی . [ ص ُ ] (ص نسبی ) منسوب به صلب که بطنی است از بنی سامة. (از الانساب سمعانی ).
صلبیفرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] ویژگی خواهران یا برادرانی که فقط از جانب پدر مشترک باشند.۲. مربوط به پدر.۳. مربوط به یک نسل.
اصطرلاب صلیبیلغتنامه دهخدااصطرلاب صلیبی . [ اُ طُ ب ِ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از اصطرلاب است . رجوع به اسطرلاب شود.
صلیبی خطلغتنامه دهخداصلیبی خط. [ ص َ خ َ ] (اِ مرکب ) کنایه از خط چهارگوشه . || در سکندرنامه مراد از جریب مساحت [ است ]. (غیاث اللغات ).
صلیبی خطلغتنامه دهخداصلیبی خط. [ ص َ خ َ ] (اِ مرکب ) کنایه از خط چهارگوشه . || در سکندرنامه مراد از جریب مساحت [ است ]. (غیاث اللغات ).
صلیبی شکللغتنامه دهخداصلیبی شکل . [ ص َ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) بشکل صلیب . همانند صلیب . رجوع به صلیب شود.
اصطرلاب صلیبیلغتنامه دهخدااصطرلاب صلیبی . [ اُ طُ ب ِ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از اصطرلاب است . رجوع به اسطرلاب شود.
چراغهای صلیبیcross-barواژههای مصوب فرهنگستانچراغهای سفیدی که در ردیفهای عمود بر خط مرکزی باند پرواز برای تقرب هواپیما قرار دارند