صندیدلغتنامه دهخداصندید. [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) مهتر دلاور. ج ، صنادید. || چیره . غالب . || باد تند. || سرمای سخت . || باران بزرگ قطره . || جماعت لشکر. || یوم حامی الصنادید؛ روز سخت گرم . (منتهی الارب ).
صنددلغتنامه دهخداصندد. [ص ِ دِ ] (ع ص ) مهتر پردل یا عاقل و بردبار یا جوانمرد یا شریف . || (اِ) تیزی کوه تنهاگانه . (منتهی الارب ). حرف منفرد فی الجبل . (اقرب الموارد).
سرورفرهنگ مترادف و متضادبزرگ، پیشوا، خداوندگار، خواجه، رئیس، سر، سرپرست، سرکرده، صندید، عمید، مخدوم، مهتر، والا ≠ خادم، کهتر، نوکر، بنده، غلام