صنهاجةلغتنامه دهخداصنهاجة. [ ص ُ ج َ ] (اِخ ) قومی است به دیار مغرب از اولاد صنهاجه ٔ حمیری . (منتهی الارب ). قبیله ای از بربر.
صنهاجیلغتنامه دهخداصنهاجی . [ ص ُ ] (اِخ ) بادیس بن منصوربن بلکین بن زیری صنهاجی حمیری . صاحب افریقا از ملوک صنهاجیه تونس است . وی بسال 374 هَ . ق . متولد شد و بسال 386 پس از مرگ پدر ولایت یافت و در سردانیه اقامت جست و فرمان ال
صنهاجیلغتنامه دهخداصنهاجی . [ ص ُ ] (اِخ ) تمیم بن معزبن بادیس صنهاجی از پادشاهان صنهاجیه ٔ افریقا است ، وی بسال 422 هَ . ق . در منصوریه (افریقا) تولد یافت و بسال 445 از جانب پدر به ولایت مهدیه رسید و بسال <span class="hl" dir=
صنهاجیلغتنامه دهخداصنهاجی . [ ص ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به صنهاجة که قبیله ای است از حمیر. (الانساب سمعانی ).
حسن صنهاجیلغتنامه دهخداحسن صنهاجی . [ ح َ س َ ن ِ ص َ ] (اِخ ) ابن علی بن تمیم بن المعزبن بادیس . از پادشاهان صنهاجی مغرب . در مهدیه در 503 هَ . ق . و 1109 م . متولد شد و در 515 هَ . ق . پس از پدرب
علی صنهاجیلغتنامه دهخداعلی صنهاجی . [ ع َ ی ِ ص ُ ] (اِخ ) ابن سعیدبن حمامه ٔ صنهاجی (شیخ ...) او راست : البیان فی معرفة الاوزان . (از کشف الظنون حاجی خلیفه ص 264).
صنهاجیلغتنامه دهخداصنهاجی . [ ص ُ ] (ص نسبی ) نسبت است به صنهاجة که قبیله ای است از حمیر. (الانساب سمعانی ).
صنهاجلغتنامه دهخداصنهاج . [ ص ِ ] (ع ص ) غریق در عبودیت . (منتهی الارب ): عبد صنهاج ؛ اصیل فی العبودیة. (اقرب الموارد). رجوع به صنهاجة شود.
سام بنی سنانلغتنامه دهخداسام بنی سنان . [ م ِ ب َ س َ ] (اِخ ) قلعه ای است در مغرب جبال صنهاجه مضاف الی بنی سنان . قبیله ای است که ممکن است از طایفه بربر باشد. (معجم البلدان ).
ابوطویللغتنامه دهخداابوطویل . [ اَ طَ ] (اِخ ) نام قلعه ای به افریقیه نزدیک تونس . پس از خرابی قیروان سکنه ٔ قیروان به قلعه ٔ ابوطویل هجرت کردند وآن قلعه آبادان شد و مرکز قبائل صنهاجه گردید. و این همان قلعه است که ابویزید خارجی در او تحصن کرد.
عریبلغتنامه دهخداعریب . [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن زهیربن أبین (یا أیمن ) بن الهمیسع، از حمیر، از قحطانیة. جدی است جاهلی . و قبایل صنهاجة و جنادة و زناتة، که از قبایل مشهور مغرب هستند از نسل او میباشند. (از الاعلام زرکلی از طرفةالاصحاب و نهایة الارب ).