خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
صواب جستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
صواب رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. مٲخوذ از عربی] [قدیمی] savābrāy, savabr'y کسی که رٲی او صواب باشد؛ درستاندیشه؛ باخرد؛ بخرد: ◻︎ گویند مرا صوابرایان بهوش / چون دست نمیرسد به خرسندی کوش (سعدی۲: ۷۲۷).
-
صواب رایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی] savābrāy(')i درستفکری؛ نیکواندیشی؛ بخردی: ◻︎ ز آنجا که تو راسترهنمایی / نآید ز تو جز صوابرایی (نظامی۳: ۵۳۳).〈 صواب شمردن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. صواب دانستن.۲. راستودرست انگاشتن.۳. به مصلحت دانستن.
-
صواب نما
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹صواب نمای› [قدیمی] savābna(e,o)mā صوابنماینده؛ آنکه طریق صواب را نشان دهد.