رأس صوفانیهلغتنامه دهخدارأس صوفانیه . [ رَءْ س ِ نی ی َ ] (اِخ ) دماغه ای است در مغرب خلیج فارس و شمال احسا.
صافلغتنامه دهخداصاف . (ع ص )(از «ص وف ») کبش صاف ؛ قچقار بسیارپشم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اَصْوَف . صائف . صَوِف . صوفانی .
پشملغتنامه دهخداپشم . [ پ َ ] (اِ) موی [ نرم ] که بر تن حیوانات چون شتر و گوسفند و بز روید. صوف . عهن . طَحَرَة. طَحرَة. طِحْریَّه . دف . سدین . وَبَر.عَثن . (منتهی الارب ). در کتاب قاموس مقدس آمده است که در میان قوم یهود پشم بجهت لباس بسیار معمول بود و پشم دمشق در بازار صور بسیار مشهور بود
صوفیهلغتنامه دهخداصوفیه . [ فی ی َ / ی ِ] (اِخ ) پیروان طریقه ٔ تصوف . اهل طریقت . آنان که ازطریق ریاضت و تعبد، طالب راه یافتن به حق و حقیقت اند. گروهی که از اواخر قرن دوم هجری در اسلام پدید گشتند و بخاطر طرز تفکر، لباس ، خوراک ، عبادت و ریاضت مخصوص ، بدین نام