صِدِّيقَةٌفرهنگ واژگان قرآنزن بسيار راستگو-زني که ميان گفتار و عملش هيچ تناقضي نيست وبر گفته خود ايستادگي مي کند (صدّيق به کسي گويند که در صدق مبالغه کند يعني آنچه را که انجام ميدهد ميگويد ، و آنچه را که ميگويد انجام ميدهد ، و ميان گفتار و کردارش تناقضي نباشد )
صدقهفرهنگ فارسی عمیدآنچه در راه خدا به بینوایان میدهند به جهت ثواب؛ چیزی که کسی برای سلامت خود و دفع بلا به مردم فقیر و مستحق میدهد؛ صدقۀ سر؛ صدقهسری.
صدقةلغتنامه دهخداصدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن خالد. مولی ام البنین ، مکنی به ابوالعباس تابعی است .
صدقهلغتنامه دهخداصدقه . [ ص َ دُ ق َ ] (ع اِ) کابین زن . ج ، صُدقات . (منتهی الارب ). دست پیمان . (منتهی الارب ). کاوین . (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). کابین . (مهذب الاسماء). صداق . شیربها. مهر.
صدیقه ٔ طاهرةلغتنامه دهخداصدیقه ٔ طاهرة. [ ص ِ دْ دی ق َ ی ِ هَِ رَ ] (اِخ ) لقب فاطمه (ع ) دختر محمدبن عبداﷲ (ص ). رجوع به صدیقه و صدیقه ٔ کبری و فاطمه شود.
صدیقه ٔ کبریلغتنامه دهخداصدیقه ٔ کبری . [ ص ِ دْ دی ق َ ی ِ ک ُرا ] (اِخ ) لقب فاطمه دختر محمدبن عبداﷲ (ص ) است . رجوع به صدیقه و صدیقه ٔ طاهره و رجوع به فاطمه شود.
صدیقةلغتنامه دهخداصدیقة. [ ص ِدْ دی ق َ ] (اِخ ) از القاب فاطمه (ع ) دختر پیغمبر اسلام (ص ) است : کفوی نداشت حضرت صدیقه گر می نبود حیدر کرارش . ناصرخسرو.رضوان به هشت خلد نیارد سرصدیقه گر بحشر بود یارش . ناص