ضرورةدیکشنری عربی به فارسیايجاب , لزوم , ضرورت , اضطرار , پيشامد , بايستگي , نياز , نيازمندي , احتياج
ضروریةلغتنامه دهخداضروریة. [ ض َ ری ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث ضروری . ضروریه ٔ مطلقه ، قضیه ٔ موجهه ای که در آن حکم بشود بضرورت نسبت ثبوتیه یا سلبیه بین موضوع و محمول مادام که ذات موضوع موجود است . صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: عند المنطقیین قضیة موجهة بسیطة حکم فیهابضرورة ثبوت المحمول للموضوع
درارهلغتنامه دهخدادراره . [ دَ رَ / رِ ] (ص ) دیوث و قلتبان . (برهان ). کشخان و غلتبان . (جهانگیری ) : به هیچ نامه و رقعه سلام ما ننوشت زهی دراره زن روسبی لوطی کار.کمال اسماعیل .
درارةلغتنامه دهخدادرارة. [ ] (اِخ ) ابن محمد العری . صاحب مجمل التواریخ و القصص وی را از دشمنان آل برمک و در عداد فضل ابن ربیع دانسته است ، اما مرحوم بهار در تحقیق صحت ضبط نام این مرد می نویسد: کذا؟ و نامی شبیه به این نام در تواریخ دیده نشد. (مجمل التواریخ و القصص ص
درارةلغتنامه دهخدادرارة.[ دَرْ را رَ ] (ع اِ) دوک . (منتهی الارب ). دوک پشم .(مهذب الاسماء). دوکی که بدان پشم ریسند. (برهان ).
بالضرورةلغتنامه دهخدابالضرورة. [ بِض ْ ض َ رَ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + ضروره ) بطور ضرورت . بطور لزوم . بطور حاجت . (ناظم الاطباء). ضرورةً. و رجوع به ضرورت شود.