ضمادةلغتنامه دهخداضمادة. [ ض ِ دَ ] (ع اِ) ضِماد. آنچه که بر جراحت بندند. عصابه . گویند: اَنا علی ضمادة من الامر؛ ای اشرفت ُ علیه . (منتهی الارب ).
دامادیلغتنامه دهخدادامادی . (حامص ) ازدواج . کدخدائی . کتخدائی . شاهی . زن گرفتن و جشن کردن . مصاهرت . عروسی . (آنندراج ). صهریت : بخانه ٔ زن می شدند بدامادی . (تاریخ بخارا). گفت پسرفلان زن خواسته است بدامادی میرود. (تاریخ بخارا).ازپی دامادی پروانه امشب ساخت عشق
دامادیفرهنگ فارسی عمید۱. داماد شدن؛ زن گرفتن.۲. داماد کسی بودن؛ شوهری دختر یا خواهر کسی.۳. (صفت نسبی، منسوب به داماد) مربوط و مخصوص داماد: کت و شلوار دامادی.
دامادی کردنلغتنامه دهخدادامادی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ازدواج کردن . زن گرفتن و جشن کردن . کدخدائی کردن : مخاتنة؛ دامادی کردن با کسی . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ).