ضمینفرهنگ فارسی عمید۱. ضمان؛ کفیل؛ عهدهدار غرامت؛ پایندان.۲. بیمار زمینگیر که گرفتار بیماری دائم باشد.
ضمینلغتنامه دهخداضمین . [ ض َ ] (ع ص ) پذرفتار. کفیل . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). پایندان . ج ، ضمناء. (مهذب الاسماء). ضامن . (غیاث ) : زهی بدولت ملک تو چرخ گشته ضمین زهی بنصرت و فتح تو دهر کرده ضمان . مسعودسعد.همه شب نیارامید
دمنلغتنامه دهخدادمن . [ دَ ] (ع اِ) پوسیدگی و سیاهی که به خرمابن رسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
دمنلغتنامه دهخدادمن . [ دَ ] (ع مص ) نیرودادن زمین را به سرگین و اصلاح کردن آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گندیده و سیاه شدن خرمابن . (از اقرب الموارد). || کینه ور گردیدن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کینه ور شدن . (دهار). کینه ور شدن به کسی در مدت درازی . (از
دمنلغتنامه دهخدادمن . [ دَ م َ ] (اِ) مزبله و جایی است که خاکروبه را اندازند. (لغت محلی شوشتر) (برهان ) (آنندراج ) اما در این معنی عربی و به کسر اول است . || مخفف دامن است . (برهان ).دامن . || کنار و دامنه . (ناظم الاطباء).
دمنلغتنامه دهخدادمن . [ دَ م َ ] (اِخ ) نام معشوقه ٔ نل بوده ، و قصه ٔ نل و دمن مشهور است . (لغت محلی شوشتر) (برهان ) (ناظم الاطباء). نام معشوقه ٔ نل و راجه ٔ هندوستان . (از آنندراج ).
دمنلغتنامه دهخدادمن . [ دِ ] (ع اِ) سرگین توبرتو نشسته . || پشک شتر و گوسفند و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). پشک . (از اقرب الموارد). || یقال هو دمن مال ؛ یعنی او نیکوست در سیاست شتران . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ دِمْنَة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء
بایندانلغتنامه دهخدابایندان . [ ی َ ] (اِ) میانجی . (آنندراج ). صورتی است از پایندان بمعنی ضمین و کفیل . و رجوع به پایندان شود.
پایندگانلغتنامه دهخداپایندگان . [ ی َ دَ / دِ ](ص ) کفیل . نقیب : و در معنی نقیب چهار وجه گفتند حسن بصری گفت ضمین باشد آنکه پایندگان و عاقله ٔ قوم بود. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص <span class="hl" dir="ltr
پذیرفتارلغتنامه دهخداپذیرفتار. [ پ َ رُ ] (نف ) پذرفتار. تاوان دار. ضامن . (دهار). کافِل . متعهّد. کفیل . (زمخشری ). ضمین . قبیل . پایندان : بندوی و بسطام خالان پرویز که اندر زندان باز داشته بودند این خبر بشنیدند بندوی سوی مهتران لشکر کس فرستاد که تا کی بلای وی کشید او را
وام دارلغتنامه دهخداوام دار. (نف مرکب ) مدیون . (منتهی الارب ). غریم . (منتهی الارب ) (دهار). غارم . (دهار). مدان . مدین . (منتهی الارب ). کسی که دارای دین و قرض باشد. (ناظم الاطباء). قرض مند. بدهکار. مقروض . قرض دار : هزار بوسه فزون است بر لب تو مراتو وامداری برخ
ضامنلغتنامه دهخداضامن . [ م ِ ] (ع ص ، اِ) پذیرفتار. (دهار). پذرفتار. (منتهی الارب ) (دهار). کفیل . (منتهی الارب ). حَمیل . تاوان دار. (دهار) (مؤیدالفضلا). پایندان . (مهذب الاسماء). ضَمین . ج ، ضوامن (منتهی الارب )، ضامنون ، ضُمناء. (مهذب الاسماء) : دریغ اریارق که اقل
تضمینلغتنامه دهخداتضمین . [ ت َ ] (ع مص ) چیزی را به پایندانی فرا کسی دادن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). چیزی را به ضمان دادن .(ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || پذیرانیدن و تاوان دادن او را آن چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پذیرانیدن و ضامن گردانیدن کسی را. (غیاث اللغات ) (آنند
تضمینفرهنگ فارسی عمید۱. برعهده گرفتن تاوان و غرامت؛ تاوان دادن.۲. در پناه خود درآوردن.۳. چیزی را در ظرفی قرار دادن؛ گنجانیدن.۴. (ادبی) آوردن یک بیت یا مصراع از شاعر دیگر در شعر خود. اگر آن شعر از شاعر معروفی باشد حاجت به بردن نام او نیست والا باید به نام گویندۀ آن اشاره کرد.
تضمینguaranty, warrantyواژههای مصوب فرهنگستانتعهد سازنده یا فروشندۀ کالا در قبال خریدار برای ارائۀ خدمات پس از فروش در طی مدت مشخص متـ . ضمانت
تضمیندیکشنری فارسی به انگلیسیassurance, entailment, guarantee, indemnity, pawn, safeguard, safety net, surety, testimonial, undertaking, warranty