لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن قاسم بن علی بن رستم الدیمرتی . وی در حضور مجلس عم خویش علی بن رستم در قصر او بدیمرتین در حالی که به متنزهات اطراف ناظر بود درین اشعار وصف بهار کرده است :ضحک الربیع بمبسم الانوارو بکی بعین سحة مدرارفبدمعه اکتست البسیطة نبتهاو بضحکه ض