داثرلغتنامه دهخداداثر. [ ث ِ ] (ع ص ) هالک . || غافل . سیف داثر؛ شمشیر زنگ زده . (منتهی الارب ). شمشیر دیرینه ٔ زنگ گرفته . (مهذب الاسماء). شمشیر زنگ خورده .
ضاطرلغتنامه دهخداضاطر. [ طِ ] (اِخ ) ابن حبشیّه بن سلول خزاعی ، از قحطان . جدی جاهلی است و قرةبن ایاس شاعر از نسل اوست . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 437).
دارة داثرلغتنامه دهخدادارة داثر. [ رَ ت ُ ث ِ ] (اِخ ) نام موضعی در زمین فزاره است ودر اثر نام آبی است در آن ناحیه . (معجم البلدان ).
ضوطرلغتنامه دهخداضوطر. [ ض َ طَ ] (ع ص ) ضبطر. ضبطار. مرد کلان جثه ٔ فربه ناکس بزرگ سرین . مرد شگرف بی خیر. (منتهی الارب ). ج ، ضَیاطر، ضیاطرة، ضَیْطارون .