طاعنلغتنامه دهخداطاعن . [ ع ِ ] (ع ص ) نیزه زننده . || طعنه زننده . (کنز اللغات ) (غیاث اللغات ) : طاعن و بدگوی اندر سخنش بی سخنندور چه باشد سخن طاعن و بدگوی ذمیم . فرخی .اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کود
بالگروهheli team, helicopter teamواژههای مصوب فرهنگستانگروهی متشکل از نیروهای مجهز به تجهیزات رزمی که با استفاده از بالگرد ترابری میشوند
گروه رویارویی با پیشامدهای رایانهایcomputer incident response team, cyber incident response teamواژههای مصوب فرهنگستانگروهی متشکل از تحلیلگران امنیت رایانه که بهمنظور مهار و ریشهکنی و بازیابی آسیبهای ناشی از پیشامدهای امنیت رایانه گردهم آمده باشند اختـ . گروه روپر CIRT متـ . گروه رویارویی با پیشامدهای امنیت رایانهای computer security incident response team, CSIRT مرکز رویارویی با پیشامدهای رایانهای
دویستمتر تیمیteam sprintواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست که در آن تیمهای سهنفره، دوبهدو، سه دور مسیر راهه/پیست را طی میکنند؛ برنده تیمی است که در مدت زمان کمتری کار را خاتمه میدهد
تعقیبی تیمیteam pursuitواژههای مصوب فرهنگستانیکی از مسابقات راهه/ پیست با قواعد مسابقة تعقیبی که در آن دو تیم سه یا چهار نفره با هم رقابت میکنند
گروه بازبینی باندchecker teamواژههای مصوب فرهنگستانگروه مسئول نگهداری علائم باند یا خزشراه یا پیشگاه
حسدآرالغتنامه دهخداحسدآرا. [ ح َ س َ ] (نف مرکب ) بدخواه . (آنندراج ) (از هفت قلزم ). حسدورز : تو شادخوار عافیتی تا وبای غم طاعون به طاعن حسدآرا برافکند.خاقانی .
بی سخنلغتنامه دهخدابی سخن . [ س ُ خ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) (از: بی + سخن ) گنگ . || خاموش . ساکت . (ناظم الاطباء). || غیرناطق : این رستنی است ناروان هر سوو آن بی سخن است وین سوم گویا. ناصرخسرو. || کلمه ٔ تأکید. حتماً. یقیناً. (ازلغت
تشویر دادنلغتنامه دهخداتشویر دادن . [ ت َش ْ دَ ] (مص مرکب ) شرمگین کردن . خجل کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : کند لطائف طبع تو بحر را حیران دهد شمائل حلم تو کوه را تشویر. انوری (از آنندراج ).ز مکر طاعن طاعون گرفته ایمن باش که بانگ سگ
ذمیملغتنامه دهخداذمیم . [ ذَ ] (ع ص ) رجل ٌ ذمیم ؛ مردی نکوهیده . || هرچیز نکوهیده . ناستوده . مذموم . زشت . ناخوش : طاعن و بدگوی اندر سخنش بی سخنندورچه باشد سخن طاعن و بدگوی ذمیم . فرخی .بی از آن کآمد ازو هیچ خطا از کم و بیش س
سرکه فشانلغتنامه دهخداسرکه فشان . [ س ِ ک َ / ک ِ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) سخت در عتاب کردن . (رشیدی ). کنایه از سخت بیدماغ . (آنندراج ). || بدگوی طعنه زن . (آنندراج ). بدگوی و طاعن . (رشیدی ) : یوسف من گ
متطاعنلغتنامه دهخدامتطاعن . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) بایکدیگر نیزه زننده . (آنندراج ). یکدیگر را نیزه زننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تطاعن شود.
مطاعنلغتنامه دهخدامطاعن . [ م َ ع ِ ] (ع اِ) ج ِ مِطعَن و مِطعان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). و رجوع به مطعن و مطعان شود.
تطاعنلغتنامه دهخداتطاعن . [ ت َ ع ُ ] (ع مص ) با یکدیگر نیزه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).