طالع دونلغتنامه دهخداطالع دون . [ ل ِع ِ ] (ترکیب وصفی ) طالع نحس . طالعنگون . بخت بد : این چه بخت نگون است و طالع دون . (گلستان ).
طالعلغتنامه دهخداطالع. [ ل ِ ] (ع ص ) برآینده . (دهار) (غیاث اللغات ). صعودکننده . طلوع کننده . بازغ . شارق ، مقابل غارب : که من بحسن تو ماهی ندیده ام طالعکه من بقد تو سروی ندید
طالعدیکشنری عربی به فارسیزيج , طالع , زايچه , جدول ساعات روز , فال , نشانه , پيشگويي , بفال نيک گرفتن
طالعفرهنگ مترادف و متضاد۱. اختر، اقبال، بخت، دولت، شانس، فال، هور ≠ ادبار ۲. نصیب، قسمت، سرنوشت ۳. برآینده، ≠ افولکننده، آفل، طلوعکننده، شارق
بوقلمونلغتنامه دهخدابوقلمون . [ ق َ ل َ ] (اِ) دیبای رومی را گویند و آن جامه ای است که هر لحظه برنگی نماید. (برهان )(آنندراج ). نوعی از دیبای که هر لحظه برنگ دیگر نماید. (غیاث ) (ا
ترقیلغتنامه دهخداترقی .[ ت َ رَق ْ قی ] (ع مص ) ببالا برشدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار). بلند شدن . (آنندراج ). || برآمدن بر نردبان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).بر
ایاملغتنامه دهخداایام . [ اَی ْ یا ] (ع اِ) ج ِ یوم . (دهار) (منتهی الارب ). اصل آن ایوم ، واو به یاء بدل شده و در یاء ادغام شده است . (منتهی الارب ). || فارسیان به معنی مطلق وق
ابومنصورلغتنامه دهخداابومنصور. [ اَ م َ ] (اِخ ) خطیرالملک میبدی یزدی . وزیریمین الدوله سلطان محمود سلجوقی . خوندمیر در دستورالوزراء آرد: او از حلیه ٔ فضائل نفسانی و کمالات عاری وعا
گشتهلغتنامه دهخداگشته .[ گ َ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) گردیده . (برهان ) (آنندراج ):جهاندیده ای دیدم از شهر بلخ ز هر گونه ای گشته بر سرش چرخ . ابوشکور.سپهبد چو گفتار ایشان شنیددل لشکر