تایر چهارفصلall-season tyre/ all season tyerواژههای مصوب فرهنگستانتایری با رویۀ بادوام و قدرت کشانش مناسب در جادههای خیس و خشک که حرکتی نرم و بیصدا دارد
برج خنککن ترwet cooling tower, evaporative cooling towerواژههای مصوب فرهنگستانبرجی که آب را با ریزافشانی و تبخیر براثر تماس مستقیم با جریان هوا خنک میکند
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن خلف بن احمد. حمداﷲ مستوفی آرد: و در سنه ٔ اربع و سبعین و ثلثمائه (یمین الدوله محمود) بجنگ خلف بن احمد به سیستان رفت جهت آنکه خلف پسر خود طاهر را بعد از مراجعت از حج ولیعهد کرده و حکومت داده و خود به طاعت حق تعالی مشغول شده باز پشیمان گشته بود و بر پسر
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن فضل بن سعید. وی ازسفیان بن عیینه روایت کرده است . محمدبن منذربن سعید ازدی به ما خبرداد که خطا میکند و راه خلاف می پیماید و او چنین کسی است و بنابراین یاد کردن نام او در زمره ٔ ثقات بروفق حقیقت نخواهد بود. و ابونسیم گوید: از ابن عیینه و حجاج بن محمد اح
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن خلف بن احمد. حمداﷲ مستوفی آرد: و در سنه ٔ اربع و سبعین و ثلثمائه (یمین الدوله محمود) بجنگ خلف بن احمد به سیستان رفت جهت آنکه خلف پسر خود طاهر را بعد از مراجعت از حج ولیعهد کرده و حکومت داده و خود به طاعت حق تعالی مشغول شده باز پشیمان گشته بود و بر پسر
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن فضل بن سعید. وی ازسفیان بن عیینه روایت کرده است . محمدبن منذربن سعید ازدی به ما خبرداد که خطا میکند و راه خلاف می پیماید و او چنین کسی است و بنابراین یاد کردن نام او در زمره ٔ ثقات بروفق حقیقت نخواهد بود. و ابونسیم گوید: از ابن عیینه و حجاج بن محمد اح
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن ابی هالة التمیمی الاسدی . وی برادر هند، ربیب ِ (پسرِ زن ِ) پیغامبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم بوده است . سیف در اوائل کتاب ردةاز طریق ابوموسی روایت کرده گوید: پیغامبر صلواة اﷲو سلامه علیه پنج نفر را مأمور مخالیف یمن فرمود که من پنجمین آنان بودم و چهار ت
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمد القزوینی . صاحب روضات الجنات ذیل ترجمه ٔ طاهربن علی الجرجانی ، از این شخص نام برده ، و گوید: الشیخ بهاءالدین ابومحمد طاهربن احمد القزوینی ، الفاضل النحوی . کسی است که شیخ منتجب الدین از او روایت دارد، و طاهربن احمد قزوینی بنص خود بچند واسطه از مر
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدبن زید، ابوبکر المؤدب البغدادی . وی از ابراهیم بن شریک الاسدی ، و محمدبن احمدبن صالح الازدی ، روایت کند، و ابراهیم بن احمدبن محمد الطبری المقری از طاهر روایت دارد و وی گفته است که در بصره از طاهر مؤدب بغدادی حدیث فرا گرفتم . (تاریخ خطیب ج <span
حافظ طاهرلغتنامه دهخداحافظ طاهر. [ ف ِ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین بن عبدالرحمن الاهدل . رجوع به طاهربن حسین شود.
رباط ابن طاهرلغتنامه دهخدارباط ابن طاهر. [ رُ طِ اِ ن ِ هَِ ] (اِخ ) نام رباط (کاروانسرایی ) بین دهستان و فراوه ٔ گرگان واقع در 7فرسنگی دهستان . رجوع به ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 127 شود.
شاه طاهرلغتنامه دهخداشاه طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن رضی الدین اسماعیل الحسینی الکاشانی . از سادات انجدان قم و در همدان به دنیا آمد و در شهر کاشان به افاده مشغول گشت . رجوع به طاهر (شاه ...) شود.
متطاهرلغتنامه دهخدامتطاهر. [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) پاک و پاکیزه شده و طاهر شده . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).