طایلغتنامه دهخداطای . (اِخ ) دهی از دهستان راوه رود بخش کامیاران شهرستان سنندج ، واقع در 38هزارگزی شمال باختر کامیاران و 2هزارگزی هندیمن . کوهستانی و سردسیر است با 1532تن سکنه . آب آن از چشم
نوترینوی تاؤtau neutrinoواژههای مصوب فرهنگستانذرهای که به همراه تاؤ، نسل سوم لپتونها را تشکیل میدهد و در طبیعت فقط بهصورت چپگرد وجود دارد
تاپ تاپلغتنامه دهخداتاپ تاپ . (اِ صوت مرکب ) نام آواز زدن کف دست بر متکا یا بر بالشت یا بر پشت کسی و مانند آن .
تای تایلغتنامه دهخداتای تای . (اِ مرکب ) نخ نخ ، رشته رشته : او مست بود و دست به ریشم دراز کردبرکند تای تای و پراکند تارتار. سوزنی .رجوع به تای شود.
تاپتاپthumpواژههای مصوب فرهنگستانارتعاشی تناوبی یا صدایی محسوس که تایر آن را تولید میکند و احساس کوبشی هماهنگ با چرخش تایر ایجاد میکند
طایرفرهنگ فارسی عمید۱. پروازکننده.۲. (اسم) پرنده.۳. (اسم) پرندهای که به آن فال میزنند.۴. (اسم) [مجاز] فال.⟨ طایر فلک: [قدیمی] فرشته.⟨ طایر قدس: = ⟨ طایر فلک
طایفهفرهنگ فارسی عمید۱. جماعتی از مردم که آداب و اخلاق یا مذهب آنان یکی است؛ قوم؛ تیره.۲. گروه؛ دسته.
دسته دارلغتنامه دهخدادسته دار. [ دَ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) دارای دسته . دارای قبضه . که جای گرفتن و برداشتن دارد چنانکه در ظروف و برخی آلات و ابزارها. مقابل بی دسته .- طای دسته دار ؛ طای مطبقه . طای مؤلف .|| دارای گروه و طایفه . ک
میاستولغتنامه دهخدامیاستو. [ م َ ] (اِ) نام معبدی است ترسایان را و با طای حطی هم آمده است که میاسطو باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به میاسطو شود.
هفت حرف آتشیلغتنامه دهخداهفت حرف آتشی . [ هََ ح َ ف ِ ت َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) الف و های هوز و طای حطی و میم و فای سعفص و شین قرشت و ذال نقطه دار. (برهان ).
تخارانلغتنامه دهخداتخاران . [ ت ُ ] (اِخ ) کوچه ایست در مرو و بعضی آنرا به طای مؤلف نوشته اند و نیز برخی آنرا تخاران ساد (سار) میخوانند. (مرآت البلدان ج 1 ص 419). رجوع به تخاران به شود.
سجلاتلغتنامه دهخداسجلات . [ س ِ ج ِ ] (اِ)یاسمن ، و در قاموس سجلاط (به طای حطی ) آورده و ظاهراً معرب کرده اند یا به تای قرشت غلط خوانده اند. (رشیدی ). یاسمین را یاسمن و یاسم و یاس نیز گویند و آن گلی است سپید و خوشبو. (آنندراج ). رجوع به سجلاط شود.
طایفه ٔ قلعه خواجهلغتنامه دهخداطایفه ٔ قلعه خواجه . [ی ِ ف َ ی ِ ق َ ع َ خوا / خا ج َ ] (اِخ ) دهی از بخش قلعه ٔ زراس شهرستان اهواز، واقع در 9هزارگزی شمال خاوری قلعه ٔ زراس ، کنار راه مالرو بندوار هفت لنگ به باباروزبهان . جلگه ، گرمسیری و
طایفه ٔ قلندرزائیلغتنامه دهخداطایفه ٔ قلندرزائی . [ ی ِ ف َ ی ِ ق َ ل َ دَ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل ، واقع در 10هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان . جلگه ، گرم و معتدل با 110 تن سکنه . آب آن از رودخا
طایفه ٔ گاودارخاریکلغتنامه دهخداطایفه ٔ گاودارخاریک . [ ی ِ ف َ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل ، واقع در 19هزارگزی شمال باختری بنجار و 5هزارگزی باختر راه فرعی ادیمی به زابل . جلگه ، گرم و معتدل با <span class="hl" dir="ltr"
طایفه ٔ گل محمدلغتنامه دهخداطایفه ٔ گل محمد. [ ی ِ ف َ ی ِ گ ُ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل ، واقع در 9هزارگزی باختر بنجار، کنار دریاچه ٔ هامون . جلگه ، گرم و معتدل با 310 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هیرمن
مانقوطایلغتنامه دهخدامانقوطای . (اِخ ) دهی از دهستان ملایعقوب است که در بخش مرکزی شهرستان سراب واقع است و 981 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
علاءالدین مغلطایلغتنامه دهخداعلاءالدین مغلطای . [ ع َ ئُدْدی ن ِ م ُ ل َ ] (اِخ ) رجوع به علاءالدین بکجری شود.