طبخیلغتنامه دهخداطبخی . [ طَ ] (اِخ ) وی از قزوین است واوقات خود را بطباخی میگذراند. شخصی است درویش نهاد و نامراد. کهنه شاعر است و شعر خود را چنان دردمندانه و مؤثر میخواند که بشنونده رقت دست میدهد. بمناسبت شغلش که عاشقی نیز بر آن افزوده و مزید علت شده است ، همواره گریان و پریشان است . این اب
طباخیةلغتنامه دهخداطباخیة.[ طَ / طُ ی َ ] (ع ص ) زن جوان پرگوشت . (منتهی الارب )(آنندراج ). زن جوان آگنده گوشت . (مهذب الاسماء). || زن دانای ملیحه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
طباخیةلغتنامه دهخداطباخیة.[ طَ / طُ ی َ ] (ع ص ) زن جوان پرگوشت . (منتهی الارب )(آنندراج ). زن جوان آگنده گوشت . (مهذب الاسماء). || زن دانای ملیحه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).