فرایند شکلگیری طبیعی،روند شکلگیری طبیعیnatural formation processواژههای مصوب فرهنگستانآن دسته از رویدادهای طبیعی دخیل در روند شکلگیری محوطههای باستانشناختی، مانند سیل و یخبندان
تبیعلغتنامه دهخداتبیع. [ ت َ / ت ُ ب َ ] (اِخ ) نام پدر حارث رعینی صحابی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
publishedدیکشنری انگلیسی به فارسیمنتشر شده، منتشر کردن، چاپ کردن، منتشر شدن، منتشر ساختن، طبع ونشر کردن، صادر کردن
publishesدیکشنری انگلیسی به فارسیانتشارات، منتشر کردن، چاپ کردن، منتشر شدن، منتشر ساختن، طبع ونشر کردن، صادر کردن
طبعدیکشنری عربی به فارسیبتابعيت کشوري در امدن , پذيرفته شدن (درکشور) , جزو زباني وارد شدن (کلمات) , بومي شدن (گياه و جانور) , طبيعي شدن , هنجار کردن
طبعفرهنگ فارسی عمید۱. خوی؛ سرشت؛ نهاد.۲. استعداد؛ توانایی.۳. (اسم مصدر) چاپ کردن؛ چاپ.۴. (طب قدیم) مزاج.۵. [قدیمی] هریک از عناصر چهارگانه (آب، باد، خاک، و هوا).⟨ طبع روان: طبع و ذوقی که آسان و بیتکلف شعر بگوید.
طبعلغتنامه دهخداطبع. [ طَ ] (ع اِ) سرشت که مردم بر آن آفریده شده . ج ، طباع . (منتهی الارب ). خوی . (دستور اللغة ادیب نطنزی ). طبیعت . (مهذب الاسماء). آخشیج . (فرهنگ خطی اسدی متعلق به نخجوانی ). سرشت . (مقدمة الادب زمخشری ). خلقت . فطرت . طینت . خمیره . جبلت . نهاد. آب و گل . منش .(نصاب ). گ
طبعلغتنامه دهخداطبع. [ طَ ] (ع مص ) مهر کردن بر نامه و جز آن . (منتهی الارب ). مهر کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 67). || نقش کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ساختن شمشیر. صاحب منتهی الارب در مورد این معنی عبارتی آورده بدین سیاق : طبع السیف من الطین ، و
طبعلغتنامه دهخداطبع. [ طَ ب َ ] (ع اِ) گناه . جناح . ذنب . بزه . || عیب . آک . آهو. هر قبیحه ای که باشد. نقیصه . || زنگ . (منتهی الارب ). چرک . ریم . زنگار. (ربنجنی ) (مهذب الاسماء). || جوی خرد. ج ، اطباع . (مهذب الاسماء).
داهی طبعلغتنامه دهخداداهی طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) زیرک طبع. که سرشت داهیان دارد. که طبع زیرکان دارد : یکی از آن سه کس که داهی طبع و کافی رای بود. (سندبادنامه ص 293).
دنی الطبعلغتنامه دهخدادنی الطبع. [ دَ نی یُطْ طَ ] (ع ص مرکب ) دنی ءالطبع. پست . فرومایه ٔ ناجوانمرد. پست فطرت . (یادداشت مؤلف ).
تاریک طبعلغتنامه دهخداتاریک طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) بدسرشت : ناکسان را فِراستی است عظیم گرچه تاریک طبع و بدخویند.سعدی .
خام طبعلغتنامه دهخداخام طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) آنکه خیالات فاسد داشته باشد. (آنندراج ). ابله . احمق . نادان . کودن . (ناظم الاطباء). نعت است مر کسی راکه صاحب خیالات فاسد است . صاحب طبع خام : خام طبع است آنکه میگوید بچنگ و کف مگیرزلفکان خم خم و جام نبیذ خام را.
خردمندطبعلغتنامه دهخداخردمندطبع. [ خ ِ رَ م َ طَ ] (ص مرکب ) آنکه طبع خردمند دارد. صاحب رای . صاحب عقل : خردمندطبعان منت شناس بدوزند نعمت بمیخ سپاس .سعدی .