لغتنامه دهخدا
دیدار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عیادت کردن . پرسیدن بیمار. || ملاقات کردن . خود را نمودن . بدیدن کسی رفتن . دیدن یکدیگر را. التقاء. تلاقی . لقاء. لقیان . لقیه . (یادداشت مؤلف ) : به جیحون بر از نیزه دیوار کرداباگیو گودرز دیدار کرد. <p c